امروز شنبه ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۳:۲۴
کد خبر: ۴۰۳۶
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۳۹۷ - ۱۳:۱۲
 در این نوشته برآنیم تا به بررسی روابط بین ایران و ایالات متحده از منظر تئوری‌های روابط بین‌الملل بپردازیم. لذا تلاش شده تا به نمایندگی از هر یک از نظریات برجسته‌ی روابط بین‌الملل، اثری آورده شود. بنابراین از واقع‌گرایی، وابستگی متقابل، سازه‌انگاری، پسااستعماری، ژئوپلیتیک و پست‌مدرنیسم اثری (کتاب یا مقاله‌ای) مورد بررسی و تحلیل قرار خواهد گرفت. امید است که این نوشتار کمکی به ارائه‌ی یک زاویه‌ی دید مناسب برای تحلیل روابط دو کشور کرده و مسیر غیرعلمی تحلیل‌های ژورنالیستی و روزمره را سامان بخشد.
 
در راستای نگاه هنجاری‌ـ‌فرهنگی، گراهام فولر در کتاب «قبله‌ی عالم: ژئوپلیتیک ایران» به بررسی ژئوپلیتیک ایران پرداخته و مناسبات این کشور با هر یک از همسایگانش را بررسی میکند تا آن دسته از قضایا، الگوها و عوامل ثابتی که متأثر از ژئوپلیتیک و میراث تاریخی هستند، مشخص شوند. هدف نویسنده از این کتاب استفاده از رویدادهای عمومی برای رسیدن به درک بهتری از ایران است. در این کتاب، وی اذعان میدارد که بخشی از مشکل نظام بینالملل و ایالات متحده در برخورد با ایران، ناشی از ناتوانی از درک فرهنگ و اسلوب عملکرد این کشور بوده است که خاصه آن را در مورد برخوردها بعد از انقلاب اسلامی صادق میداند. از سویی دیگر، وی اذعان میدارد که پیشداوری و نگرشهای سیاسی آمریکاییها و تاریخ غیرمعمول این کشور، باعث میشود که آنها در زمینه‌ی درک شهودی عملکرد اغلب کشورها دچار ضعف شدید باشند؛ بهخصوص کشورهایی که واجد میراثهای تاریخی کهنتر، خاطرات گذشته و آسیبپذیری بلندمدت در مقابل فشارها و تاخت‌وتازهای بیگانه بودهاند.
 
وی همچنین به این مقوله که حساسیت اسلوبهای عملکرد ایرانیان توسط آمریکاییان نمیبایست نادیده گرفته شود تأکید کرده و این امر را اجتنابناپذیر تلقی میکند.[1] در این پژوهش، فولر به خوبی از مسئله‌ی اسلوبهای داخلی تأثیرگذار بر روند هویت‌سازی ایران پردهبرداری میکند و توضیح میدهد که ایران بعد انقلاب را بایستی با این اسلوبها، که همان مؤلفههای هویتساز هستند، شناخت. با این حال، آنچه نویسنده‌ی این کتاب بدان توجه نمیکند سازوکار این تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است. وی از اسلوبها یاد میکند و به هنجارها و زمینههای شکلگیری این هنجارها در شکلدهی به هویت و هویت در شکلدهی به نقش ایران در نظام بینالملل سخن نمیگوید.
 
در ادامه‌ی همان رویکرد هنجاری‌ـ‌فرهنگی به تحلیل روابط دو کشور، حسین بنای در مقاله‌ی «غالب دشمنی: ایالات متحده، ایران و پیجویی نفرت» تأکید میکند که فقدان روابط دیپلماتیک بین ایران و ایالات متحده از بیگانگی و حس انزجار بین دو طرف منبعث شده است. وی متذکر میشود که حکومت‌های دو طرف، هر آن آماده‌ی شعار دادن علیه یکدیگر، خشونت و اظهار شکایت علیه طرف مقابل هستند و این، نگرشهای منفی علیه طرف مقابل را به وجود آورده است. وی معتقد است شکافهای عظیم ایجادشده بین دو طرف، بیشتر بر خوار و پست شمردن طرف مقابل بنا شده و این «رقابت» است که با عنوان منبع قدرت هر یک تلقی میشود، نه اینکه این رقابت عامل نرسیدن به منافع ملی باشد. هویت در سطح نخبگان بر اساس مجموعهای کاملاً متفاوت از برداشتهای توطئهنگر در سطح افراد و گروههای اجتماعی شکل گرفته است. وی در مقاله‌ی خود، مفاهیم و دلایل این اثرات (یعنی دشمنی به عنوان نتیجه‌ی بیزاری ممتد و طولانی دو طرف) را برای روابط بین ایران و آمریکا مورد آزمون قرار می‌دهد.[2]
 
کِنِث پولاک در کتاب معمای پارسی: تعارض میان ایران و آمریکا از نگاه واقع‌گرایانه با مسئله‌ی روابط بین دو کشور می‌نگرد و معتقد است در تبیین عناصر تأثیرگذار بر روابط دو کشور در نهایت گرایش‌ها و سیاست‌هایی را در دولت‌های دو کشور به وجود آورد که به‌ خصوص پس از گرایش تدریجی آمریکا به عراق طی جنگ، موجب رویارویی تمام‌عیار دو کشور شد.
 
اثر بنای از این حیث که به ابعاد داخلی تأثیرگذار بر هویت یک کشور در نظام بینالملل توجه میکند و معتقد است که انزجار ایران از نظام بینالملل و برعکس، ناشی از هویت و نقشی است که هر واحد در مقابل دیگری میگیرد، مورد توجه بوده است. اما از آن حیث که چگونگی شکلگیری این هویت شکل‌گرفته بر اساس زمینههای داخلی و نه صرفاً نوع برخورد با نظام بینالملل بوده است دارای نقص است.
 
با اقتباس از نظریه‌ی واقع‌گرایی (رئالیسم)، کِنِث پولاک در کتاب معمای پارسی: تعارض میان ایران و آمریکا از نگاه واقعگرایانه با مسئله‌ی روابط بین دو کشور مینگرد و معتقد است آن‌ها، روابط بین دو دولت و دو حکومت است که هر دو با تکیه به ابزارهای قدرت خود به دنبال منافع بیشتر هستند. به عبارتی وی واحد اصلی تحلیل خود را برای تحلیل روابط ایران با نظام بینالملل و در اینجا آمریکا، سطح کنشگر دولتی قلمداد کرده، معتقد است دو دولت، جریانهای تأثیرگذار بر آنها و نیز نتایج تصمیمهای آنها بر محیط بینالملل منتهی به این روابط دوجانبه شده است. هرچند در تبیین عناصر تأثیرگذار بر روابط دو کشور، بر پدیدههایی مانند گروگانگیری تأکید میکند که در اصل امری غیردولتی بود، اما در نهایت گرایشها و سیاستهایی را در دولتهای دو کشور به وجود آورد که به خصوص پس از گرایش تدریجی آمریکا به عراق طی جنگ، موجب رویارویی تمام‌عیار دو کشور شد.[3]
 
نقطه ضعف تحقیق حاضر، نگاه به سطح ساختار و واحد بدون توجه به تعامل درون کنشگر است. اثر پولاک، از یک سو، واقعیتهای نگاه ایران نسبت به نظام بینالملل را مورد توجه قرار می‌دهد و از دیگر سو، از سطح نخبگان تصمیمساز (همانطور که در اثر پولاک این گروه به عنوان نقشسازان عرصه‌ی سیاست خارجی ایران مورد توجه قرار گرفتهاند) به عنوان سطح بالای تأثیرپذیر و تأثیرگذار از و در سیاست خارجی ایران مورد بررسی و توجه قرار میگیرد.
 
از زاویه‌ی نگاه یکی دیگر از رویکردهای واقع‌گرایانه (رئالیستی) و با منظری ژئوپلیتیک، که همان رویکرد جغرافیای سیاسی منظر واقعگرایانه است، جواد اطاعت در مقاله‌ی «ایران و آمریکا: رویارویی یا تقابل؟» معتقد است با پیروزی انقلاب، جهتگیری سیاست خارجی ایران دگرگون شد و در رویارویی با نظام بینالملل قرار گرفت. پس از آن نگرش نظام بینالملل و آمریکا، بر پایه‌ی رویکرد تقابلگرایانه به ایران تلقی شده است. از نظر وی، در شرایط کنونی تنها عاملی که میتواند از دشمنی بکاهد و بنبست سیاسی را بگشاید، کنار گذاشتن نگاه تقابلگرایانه و برتری به رویکرد تعاملگرایانه از هر دو سو است.[4]
 
اثر مورد نظر از این حیث که به بُعد نگرشی مسئله‌ی ژئوپلیتیک ایران میپردازد، مورد توجه قرار گرفته و نگاه کلیگرایانه‌ی هر تحقیقی را که از این اثر استفاده کند به سمت تاریخیگرایی و جغرافیامحوری (یعنی واقعیت امر اجتماعی بینالمللی) سوق میدهد. ولی آنچه نویسنده‌ی این اثر توان بررسی آن را ندارد بررسی زمینههای فرهنگی این نگرش است و از این حیث وی مسئله‌ی تقابلگرایی را به عنوان یک هویتِ شکل‌گرفته مورد توجه قرار نمیدهد.
 
پیرو نگاه نئولیبرال که زاویه‌ی نگاه را رویکرد تقابلی و تضادجویانه‌ی یک بازیگر با ساختار نظام بین‌الملل قرار می‌دهد، گلن سِگِل در کتاب خود با عنوان «محور شرارت و دولتهای یاغی: مدیریت بوش در سالهای 2000‌ـ 2004» بر رویکرد تضاد و تقابل در بررسی روابط آمریکا و ایران تمرکز میکند و این رویکرد را رویهی غالب در بررسیهای خود در مورد روابط این دو کشور قلمداد میکند. وی از رویکردی نئولیبرال استفاده کرده و عامل اصلی تضاد و تعارض بین دو کشور را ضدیت با مدرنیسم و مخالفت با رشد فرهنگ لیبرال‌دموکراسی آمریکا از سوی ایران به عنوان یک دولت سرکش و ضدمدرن و ضداستبدادی میداند.[5] چنان که مشاهده میشود، مخالف با ساخت نظام بینالملل و در اینجا آمریکا به عنوان تجلی نظام غالب و سلطهگر بینالملل (از منظر ایران)، مورد توجه نویسنده بوده است؛ اما وی به علتیابی این تضاد توجه نمیکند که نقشپذیری دو کشور از قالبهای اجتماعی‌ـ‌داخلی و شکل‌گیری و تأثیرپذیری هویت آنهاست که این سیاستهای تضادگونه را ایجاد کرده است. به عبارت بهتر، سگل بر دشمنی ایران با آمریکا و نظام غالب بینالملل تأکید میکند، ولی بر زمینههای دشمنی این دو نمیپردازد.
 
در راستای تحلیل پستمدرن روابط بین ایران و ایالات متحده‌ی آمریکا، ویوین جبری در مقاله‌ی «تحلیل میشل فوکو از جنگ: اجتماعی، بینالمللی و نژادی» معتقد است در اندیشه‌ی فوکو دو عنصر و حوزه‌ی سیاسی و اجتماعی، از هم متمایزند. وی معتقد است از نظر فوکو، «انقلاب اسلامی ایران در راستای به وجود آمدن برداشتهایی مثل محور شرارت، که جرج بوش علیه ایران صادر کرده، بوده است.» و از دیدگاه جابری این عمل ماهیت گفتمانی دارد و در فضای پسااستعماری معنا پیدا میکند. در این تحلیل، محیط معناییِ نظام بینالملل بر روابط بین ایران و نظام بینالملل غالب است. از این رو، فضای بینالملل به عنوان حوزه‌ی گفتمانی تمایز بین دو کشور قلمداد میشود؛ یکی طرف سلطهگر و دیگری سلطهستیز و از نظر وی، روابط بین این دو کشور در این قالب گفتمانی و در این نظام معنایی معنا پیدا میکند. هر یک از دو کشور از ناحیه‌ی اقتدار خاص خود به نظام بین‌‌الملل مینگرد.[6]
 
در این مقاله، نویسنده ضمن اینکه به مقوله‌ی زمینهای بودن مبحث اقتدارگرایی و اقتدارگریزی در نظام بینالملل دقت میکند، به بسترهای گفتمانی و معنایی نیز توجه میکند؛ اما آنچه کمتر در این پژوهش از برجستگی برخوردار است، بسترهای امر اجتماعی بینالمللی برای شکلگیری چنین رویکرد خصمانه‌ای توسط دو بازیگر است.
 
نهایتاً از رویکردی سازه‌انگارانه و در تلاش برای یافتن پاسخی برای سؤال «چگونگی ایجاد رویکرد دشمنانه توسط مردم دو کشور ایران و آمریکا»، حسین سلیمی در مقاله‌ی «رویکرد سازهانگارانه به زمینههای اجتماعی روابط ایران و آمریکا»مطابق دیدگاه سازهانگاری، تمامی پدیدههای اجتماعی، از جمله گرایشهای سیاست خارجی را به صورت اجتماعی برساخته میداند و این امر را در تصمیمگیری هر دو کشور ایران و آمریکا در نظام بینالملل، در مورد طرف مقابل، دخیل میداند و وضعیت روابط دو کشور را مطابق آن بررسی میکند.
 
وی معتقد است بر اساس نظرسنجیها و نگرشسنجیهای موجود، وضعیت موجود در روابط دو کشور، بیارتباط با نگرشهای جاری در میان مردمان دو کشور نیست و این امر با یافتههای برخی نظرسنجی‌های انجام‌شده توسط نویسنده نیز همخوان است.[7] البته نگاه منفی و همراه با نقد نسبت به طرف مقابل را سبب گرایش دو جامعه به تقابل و تعارض نمیداند، بلکه گرایش اصلی هر دو جامعه را به حل‌ و فصل تدریجی مشکلات میداند.
 
اثر سلیمی از این حیث که به بسترهای اجتماعی رویکرد دو واحد سیاسی در مورد واحد مقابل (یعنی همان تعریف «خودی» و «دیگری») توجه میکند، به لحاظ روششناختی تحقیق را پخته میکند و به مقوله‌ی زمینهای بودن روابط دو کشور می‌پردازد؛ ولی آنچه به آن توجه ندارد مقوله‌ی مکانیسم انتقال این برداشتها به هویت یک کشور، به نخبگان و سپس دستگاه دیپلماسی است که منجر به ایجاد تنش می‌شود.(*)
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
نیازمندیها
مطبوعات و خبرگزاریها