امروز جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۵:۵۹
کد خبر: ۳۸۴۲
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۳:۱۹
مواجهه‌ی فرادستانه و فرودستانه‌ی دو سوی کره‌ی خاکی
غیریت‌سازی موجب تثبیت هویت گفتمان «خودی» می‌گردد و بدون «دیگری»، هویت «خود» وجود نخواهد داشت. در واقع فضای رقابت میان گفتمان‌ها حاصل «غیریت‌سازی» یا «دیگربود» است. دیگری موجب شناخت از خود می‌شود و خود در نبود دیگری معنا نمی‌یابد. از منظر فوکو، غیریت تنها بیانگر تفاوت نیست، بلکه دربردارندۀ سلسله‌مراتب نیز هست. دیگری کسی است که ما خود را از آن پست‌تر یا والاتر می‌دانیم.[1] پس شناخت دیگری می‌تواند به‌عنوان یک دیگری بالا یا پست رخ دهد که در نوع رابطه و شناخت خود مؤثر خواهد بود. بررسی مواجهۀ غرب و شرق نیز از این مسیر می‌گذرد. آنچه مسئلۀ اصلی این نوشتار است، کاویدن برگه‌های تاریخ برای شناخت مواجهۀ غرب و شرق است با دیگری؛ آنچه به‌نظر نفوذ فرهنگی غرب را سبب‌ساز شد و هویت‌های غربی در شرق زاده‌شده را عیان ساخت.
 
شرق از نگاه غربی‌ها
ادوارد سعید در کتاب «شرق‌شناسی» خود، از روزنامه‌نگار فرانسوی روایت می‌کند که به‌ هنگام جنگ‌های داخلی بیروت در سال‌های 1975-1976 شهر خالی از سکنه را دید و نوشت اینجا روزی تعلق به شرق شاتوبریان و نروال داشت. او می‌نویسد شرق واژۀ ابداعی اروپا بود که از دیرباز خاستگاه ماجراهای عاشقانه، آدم‌های بیگانه، خاطرات سرزمین‌های به‌یادماندنی و تجربیاتی برجسته بود. این شرق اما به‌تدریج غیب شد؛ چراکه محل‌های سکونت شرقیان در تاریخ به‌تدریج به‌دست غربیان اشغال و یا در روندی کاملاً دوستانه تسخیر می‌شد. آمریکایی‌ها در مورد شرق شاید تا دیرزمانی چنین احساسی نداشتند و شاید شرق در نگاهشان با خاور دور (ژاپن و چین) یکی بود. برخلاف آن‌ها، فرانسویان، انگلیسی‌ها و در مرتبه‌ای پایین‌تر شاید آلمانی‌ها، روس‌ها، اسپانیایی‌ها و سوئیسی‌ها از مدت‌ها قبل با شرق آشنا بودند. علاوه بر این مجاورت و همسایگی، شرق محل عظیم‌ترین، ثروتمندترین و قدیمی‌ترین مستعمرات آن‌هاست. منبع تمدن‌ها و زبان‌ها و مهم‌تر اینکه رقیب فرهنگی غرب و مکررترین تصویر دیگری است که از طریق آن، غرب خودش را تعریف کرده است. این موضوع حتی منجر به تعریف مجموعه ادبیات شرق‌شناسانه‌ای شده است که نوعی سبک غربی در رابطه با ایجاد سلطه، تجدید ساختار و داشتن آمریت بر شرق است.
 
از دید غربی‌ها در تاریخ، شرق روایت تمام سرزمین هند و خاور، سرزمین‌ها و متون کتاب‌های مقدس، تجارت ادویه، ارتش‌های استعماری، نفت و حکومت‌های استعماری است؛ استبداد شرقی، شکوه و عظمت دربارهای سلاطین شرقی، ظلم و ستم و احساساتی بودن آن‌ها، فِرَق فلاسفه و حکمای مشرق‌زمینی که برای مصرف داخلی اروپایی‌ها رام و اهلی شده‌اند.[2] این تمام آن چیزی است که از نگاه غرب به شرق برمی‌آید. نگاهی که بعد از جابه‌جایی قدرت در ساختار نظام بین‌الملل و روی کار آمدن آمریکا، از سوی این کشور نیز بر غیریت غربی جاری و ساری شد. در فرهنگ اروپایی این اندیشه وجود دارد که هویت انسان اروپایی در مقایسه با تمام افراد و فرهنگ‌های غیراروپایی مختلف، در سطح متعالی‌تری قرار دارد. این نگاه موجب شده تا فرهنگ اروپایی به‌طور خاص و فرهنگ غربی به‌طور عام، خاصیتی سلطه‌جو بیابد. چنان‌که بالفور در سخنرانی خود در مجلس عوام انگلستان پیرامون چرایی روحیۀ تفوق و برتری‌جویی خود در مقابل مصری‌ها می‌گوید: شما می‌توانید به تاریخ تمامی کشورها و سرزمین‌هایی که شرق خوانده می‌شوند نگاه کنید. هرگز نشانه‌ای از حکومت به مفهومی که ما داریم، نمی‌یابید. تمام قرون و اعصارشان تحت حکومت‌های استبدادی گذشته است. در آنجا هیچ‌گاه ملتی به خواست خود چیزی را که ما از دید خود حکومت مستقل می‌نامیم، تأسیس نکرده‌اند. او به‌طعنه به فیلسوفان شرقی اشاره می‌کند که به نظرشان حکومت‌های انگلیسی موجود در مصر و نقاط دیگر شرق را آن‌قدر دارای ارزش نمی‌دانند که یک فیلسوف بخواهد بدان بپردازد، بلکه از نظر آن‌ها این کاری بس حقیر و کثیف برای پیشبرد امور جاری است. بنابراین او وجود حکومت مطلقۀ استعماری انگلیس در مصر را امری خوب می‌داند؛ چراکه از نظرش حکومت انگلیسی‌ها به‌مراتب بهتر از آن چیزی است که مصریان در همۀ تاریخ خود داشته‌اند و این نه‌تنها به نفع خود آن‌ها، بلکه بدون شک به نفع همۀ غرب متمدن است.[3] او بدین‌ترتیب خود را برجسته و دیگری را کوچک می‌نماید.
 
کرامر نیز در کتاب دوجلدی «مصر جدید» می‌نویسد زمانی سر آلفرد لیال به من گفت که «دقت عمل» در ذهن شرقیان امر منزجرکننده و شنیعی است و انگلیسیان مقیم هند باید این را به‌خاطر داشته باشند. او ادامه می‌دهد کمبود و نقص دقت که در نهایت به دروغ‌گویی و عدم صحت عمل منجر می‌شود، سجیۀ یک ذهن شرقی است. او با مقایسۀ ذهن یک فرد اروپایی و شرقی، بر ذهن منطقی و مستدل و صریح اروپایی تأکید می‌نماید تا در مقابلش بیاورد ذهن یک انسان شرقی مثل خیابان‌های بدیع سرزمینش به‌نحو بارزی فاقد تناسب و تقارن است. علاوه بر این، او اعراب و شرقیان را افرادی ساده‌لوح، زودفریب، متملق و حیله‌گر نامیده است که نسبت به حیوانات محبتی ندارند. دروغ‌گویان کهنه‌کاری که دچار بی‌حالی و سنگینی و بدگمانی‌اند و در همۀ این موارد در طرف مقابلِ روشنی، وضوح، مستقیم بودن و نجابت و صلابت آنگلوساکسون‌ها قرار دارند.[4] این‌ها تنها مواردی از نوع نگاه غرب به شرق است؛ آنچه در دایرۀ شرق‌شناسی اصالت و توجیه می‌یافت و فلسفۀ استعمارگری را تبیین می‌کرد. نگاه فرادستانه به شرق، برتری‌جویی و تفوق غرب را نتیجه می‌داد، ولی نگاه شرق به غرب نیز خود تحکیم‌کنندۀ این امر بود. اما شرق‌شناسی همۀ رویکرد سلطه‌جویی غرب نیست؛ چه‌اینکه غیریت‌سازی غرب در مباحث نژادپرستانه نیز نشان می‌دهد که چگونه سرخ‌پوستان بومی به‌صورت بیگانگان سفیدپوستان مهاجر و بردگان سیاه‌پوست به‌صورت فرودستان اربابان سفیدپوست درآمدند.
 
غرب از نگاه شرقی‌ها
کم نیستند سفرنامه‌هایی که از اولین مواجهات شرقیان با غرب پرده برمی‌دارند. حیرت و شگفت‌زدگی از درجۀ پیشرفت غرب، ترجیع‌بند تمامی این مسافران است که در تنگنای خود و دیگری، چشم به جمال غرب دوخته و مفتون شده‌اند. بگذریم از آن تعداد که چرایی وضعیت خود و غرب برایشان پرسش ویرانگری گردید که موجب شد تا در راه تعالی خویش گام بردارند. نخستین برخورد شرق با سیمای اروپا در تاریخ و ادبیات اسلامی قدیم، نخستین‌بار توسط جغرافی‌دانان برجستۀ عرب و مسلمان همچون ابن‌حوقل، یعقوبی، ابن‌خردادبه، مسعودی، ابن‌فضلان، اصطخری و ابوسعید عزناطی در قرن چهارم، پنجم، نهم و دهم هجری ترسیم شد. تصویری که گاه واقعی و گاه غیرواقعی بود. اغلب تصاویر ترسیم‌شده توسط این افراد، ملت‌های اروپایی را ملت‌هایی بربرصفت و غرق در جهل و عداوت معرفی می‌کند. وضع بی‌اعتنایی به غربی‌ها در جنگ‌های صلیبی، مانع شناخت از غرب شد. اسامه‌بن‌المنقذ (1188-1095م)، تاریخ‌نگار جنگ‌های صلیبی، جز وصف جهالت و شجاعت، چیز دیگری از صلیبی‌ها نمی‌‌گوید. حتی در دوران عثمانی‌ها، دیواری عظیم میان آنان و غرب کشیده شده بود که به‌دلیل روحیۀ برتری‌جویی مسلمانان بود.
 
تنها در نیمۀ دوم قرن هفدهم که اولین هیئت اعزامی عثمانی در سال 1664م راهی اروپا شد، این گسست از میان رفت. بااین‌حال نخستین سفارتخانه‌های عثمانی در اروپا در ایام سلطان سلیم (1807-1789م) افتتاح شد و تا پیش از آن ارتباط فرهنگی میان دولت عثمانی و غرب در حد تبادل تجارب نظامی و راه‌اندازی مدارس نظامی با استفاده از تخصص اروپایی‌ها و به‌ویژه فرانسوی‌ها و ترجمۀ برخی کتاب‌های نظامی بود. در این زمان بود که عثمانی‌ها درک کردند سال‌های مدیدی در جهل و بی‌خبری بوده‌اند؛ چنان‌که محمد چلبی، سفیر سلطان احمد سوم عثمانی در پاریس در سال 1720، که مأمور آشنایی با نهادهای اداری فرانسه و کیفیت کار آن‌ها و ارزیابی چگونگی استفاده از تجارب اداری فرانسه در امپراتوری عثمانی بود، صریحاً اظهار کرد که تفاوت میان عثمانی‌ها و غرب، تفاوت میان روز و شب است.[5] چیزی نگذشت که با ورود تدریجی غربیان به شرق و افول قدرت عثمانی، آشنایی جوامع شرقی از غرب ملموس شد. این آشنایی ابتدا گاهی نظامی داشت و گاهی به رنگ مأموران خوش‌پوش تجاری و اقتصادی یا میسیون‌های مذهبی مهربان بود. در فقدان دانایی و جهالت عظیم شرق و خواب خرگوشی جهان اسلام، غرب آن‌قدر پیشروی کرده بود که نقشۀ جهان را به میل خود تغییر دهد. از این پس بود که جامعۀ شرقی مات غرب شد. شدیاق در کتاب «کشف المخبا فی فنون اروبا» می‌گوید: «خدا می‌داند که در این سرزمین‌ها، شگفتی‌های بسیار دیدم و زندگی در کامم تلخ شد و همواره از اینکه کشورهایمان از تمدن، هوشمندی و پیشرفت خالی هستند، در اندیشه‌ام.»[6]
 
آنچه از سفرنامه‌های شرقیان به غرب برمی‌آید، نشان از دو گونه رویکرد دارد. گاهی افراد تنها به توصیف زندگی روزانۀ ساکنان سرزمین‌های اروپایی از مظاهر آبادانی در شهرها و شیوه‌های حیات اجتماعی می‌پرداختند و توجه چندانی به نظام سیاسی و نهادهای قانونی که دولت بر آن استوار شده است و نیز رابطۀ این نهادها و سازمان‌ها با تمدن، به چشم نمی‌خورد. اما در دسته دوم، به‌طور آگاهانه بسیاری از جنبه‌های سیاسی اروپا مورد توجه قرار گرفته است؛ به‌طوری‌که از نهادهای قانون اساسی، پارلمان و نظارت آن بر کارهای حکومت سخن به میان آمده است؛ اینکه پارلمان می‌تواند از دولت سلب اعتماد کند. همچنین به‌زعم خودشان، پیوند آن با عدالت سیاسی و آزادی به‌عنوان دو رکن اساسی برای استواری بنیاد دولت مدنی جدید، مورد توجه قرار گرفته است که بیشتر قصد آگاهی‌بخشی به ملت دارد. متون سفرنامه‌های گروه دوم کاملاً آگاهانه نگاشته شده‌اند و هدفشان نشان دادن دستاوردهای برآمده از رشد و پیشرفت است که از نظر آنان از راه آزادی‌های گوناگون به‌دست می‌آید و قرار دادن این تصویر در برابر صورت‌های مختلف عقب‌ماندگی، ناشی از حکومت‌های مستبدی است که بر سر راه کوشش‌های اصلاحی و نوگرایانه، مانع ایجاد می‌کنند. این افراد از جنبه‌ها و زاویه‌های گوناگون به تمدن غرب می‌نگریستند و بی‌تردید از دور یا نزدیک، از مدرنیسم و تجدد عصر روشنگری متأثر بودند.[7]
 
فارغ از هرگونه گرایش مذهبی و سیاسی در میان شرقیان، مردم مستعمرات روحیۀ خودکم‌بینی، کاهش اعتمادبه‌نفس و حقارت در برابر غرب داشتند. آن‌گونه که فانون در «دوزخیان روی زمین» نه‌تنها استعارگران را متهم می‌سازد، بلکه از استعمارزدگان نیز انتقاد می‌کند که تصویری را که غربی‌ها از آنان به‌عنوان فرودستان کشیدند، درونی ساختند. از منظر فانون، حساس‌ترین لحظۀ استعمار لحظه‌ای است که فرد بومی فروتری خود را می‌پذیرد و بنابراین به قلع‌وقمع سنت‌های فکری خود تن درمی‌دهد. پس از این، برای استعمارزدگان یک وضع خاص روانی پیش می‌آید تا از آن سلطه‌گران تقلید نمایند، نه اینکه با آن‌ها یکی شوند یا اینکه از آنان بگسلند.[8] بدین‌ترتیب شرق مقهور غرب و نفوذ غرب آغاز می‌شود.
 
دوگانۀ هویت‌ساز شرقی-غربی، دوگانه‌ای سلسله‌مراتبی در طول تاریخ بوده که برساختۀ غربیان است؛ غربی که خودش را در تقابل با شرق هویت بخشید و در سلسله‌مراتبی فرادستانه، شرق را بازسازی کرد و شناخت. این مسیری دوطرفه بود. شرق نیز در چنین مسیری قرار گرفت و در این سلسله‌مراتب، هویتی فروتر برای خود پسندید.
 
الگویی برای نفوذ

دوگانۀ هویت‌ساز شرقی-غربی، دوگانه‌ای سلسله‌مراتبی در طول تاریخ بوده که برساختۀ غربیان است؛ غربی که خودش را در تقابل با شرق هویت بخشید و در سلسله‌مراتبی فرادستانه، شرق را بازسازی کرد و شناخت. این مسیری دوطرفه بود. شرق نیز در چنین مسیری قرار گرفت و در این سلسله‌مراتب، هویتی فروتر برای خود پسندید. تقابلی که با برجسته‌سازی خود غربی، دیگری (شرقی) تحقیر می‌شود. غربی‌ها در طول آشنایی خود با شرق، مسیر خود را از طریق برتری‌جویی و روحیۀ تفوق‌طلبی هموار ساختند؛ آنچه فلسفۀ استعمارگری آنان را توجیه می‌کرد. این نگاه فرودستانه در قالب ادبیات شرق‌شناسانه مدام تکرار شد و به بازتولید هویت‌هایی پرداخت که در این چارچوب می‌اندیشیدند. به‌تدریج آن‌چنان نظام معانی و فکری ایجاد شد که شرقی نیز این فرودستی را پذیرفت و راه پیشرفت را در تقلید از غرب ترسیم کرد. چنان‌که گرامشی تحلیل می‌کرد در این‌صورت، نفوذ اندیشه‌ها، نهادها و اشخاص، نه از طریق جبر و سلطه، بلکه از طریق رضایت رخ می‌دهد و بدین‌ترتیب شکلی از فرهنگ بر اشکال فرهنگی دیگر هژمونی می‌یابد. دیگر نیاز به استعمارگری با نیروی نظامی نخواهد بود؛ چراکه قوای فکری و اندیشگانی افراد را بدون اسلحه تسخیر کرده‌اند. بنابراین راه نفوذ فرهنگی غرب از مسیر تقابل‌سازی و رابطۀ فرادستی و فرودستی می‌گذرد که در طول تاریخ ساخته شده است و جز به آگاهی و دانایی، رهایی از آن میسر نخواهد شد.

 

پی‌نوشت
[1]. مهرزاد بروجردی، روشن‌فکران ایرانی و غرب، ترجمۀ جمشید شیرازی، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1384، ص13.
[2]. ادوارد سعید، شرق‌شناسی، ترجمۀ دکتر عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1377، ص18.
[3]. همان، ص63-66.
[4]. همان، ص74-75.
[5]. خالد زیاده، تطور النظره اسلامیه الی اروبا، بیروت، ریاض‌الرئیس، 2010 ، ص33.
[6]. به نقل از حبیب الجنحانی، تجدد در جهان عرب، ترجمه و تلخیص: محمد فیروزکوهی در:
http://www.aftabir.com/articles/view/politics/political_science/c1c1179759055_modernity_p1.php
[7]. همان.
[8]. مهرزاد بروجردی، روشن‌فکران ایرانی و غرب، ص32.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
نیازمندیها
مطبوعات و خبرگزاریها