مکاشفه انسان
-
پدر بزرگ(50 ساله) در کنار نوه اش(14 ساله) در حیاطِ خانه، کنار حوض کوچک و زیبایی،
زیرِ درختِ میوه داری، بمناسبت محرم، خاطره ای
ذکر می کند:
-
پدر بزرگ: طنینِ طبلِ حماسی، عِطر اسپندِ بهشتی، نوید رسیدن به مسجدمان بود!
پس بر دویدنم افزودم، و خوشحال خندیدم ...
وارد که شدم،
برادرانِ هیءَت را دیدم، که پرشور و مهربان، به گفتگو نشسته،
هر یک استدلالی می
راند... سراپا گوش، زانوانم بوسه بر زمین زد...
- مسؤل بسیج با
ناراحتی و درد می گفت: حتما امسال باید بحث جدیدی در مسجد داشته باشیم!
پارسال هم باز
جوانان محل به موضوع سخنرانی ها، اعتراض داشتند، می گفتند:
- این چه بحث های تکراری و سطحی است که هرسال پی
می گیرید؟
از امام حسین علیه
السلام و یارانش چیزی بگویید تا ما ندانیم و نخوانده و نشنیده باشیم...
- دوست دیگری می
گفت: یعنی تاریخ دیگری بنویسیم؟!
خوب قضیه همین است
که همه می دانیم، چیز دیگری نیست...
- دیگری: تازه بی
بی سی می گوید: ماجرای عاشورا دعوای قدیمی دو طایفه بوده و انتقام کشی...
- بابا، بی بی سی
کیلو چنده؟ حالا دشمن مون برای ما آموزگار شده؟!
و حرفش، ملاکِ بچه
مسلمونها!!
امام حسین علیه السلام الگوی بشریته، انبیاء و
رسُل، ایشون رو می شناختن،
سعی در بهرمندی از ایشون هم داشتن!
-
اصلاً روزِ عاشورا کسری از زمانه! چرا نمی خواهیم به این ماجرایِ عبرت بار،
از منظرِ 32 روز
کاروانِ حسینی نگاه کنیم؟!
امام حسین علیه
السلام چه کلاس ملکوتی برپا کردند که ابوالفضل و علی اکبر و
خانوم حضرت زینب علیهم السلام به اون درجات والا نزد خدا رسیدند،
که همۀ بزرگان
تاریخ به اونها غبطه می خورند و الگوی پاکان و خوبانِ عالَمند...
-
آن دیگر برآشفت گفت: خدا جزای خیرت بده، حسین صلوات الله علیه دریاست!
از این دریا مشتی
آب هم ننوشیده ایم! می گید چیز دیگه ای نیست؟! نه! فقرمون رو توجیه نکنیم...
-
پدر بزرگ: از میان جمع، برادر شهیدی نالید:
کاش کسی بود ، ما رأیتُ الا جمیلایِ حضرتِ زینب
سلام الله علیها را تبیین می کرد...
-
پدر بزرگ: میانسالی بر آشفت و گفت: تا حال چندین نفر در این باره سخن گفته
اند...
-
فرزند شهیدی با متانت پاسخ داد: خوب سال گذشته که در این باره حرف زده شد،
چه کسی قانع شد؟!
با اگر و مگر، شاید و احتمالاً، عطش جوان امروز فروکش نمی کنه،
استدلال باید بر اساس قران باشه! تا همۀ
مسلمونهای دنیا، و حتی غیر مسلمانانِ منصف بپذیرند،
در آن هنگامه یِ
آتش و خون، شقاوت و درندگی، سربریدن ها و اسب راندن بر پیکرهایِ بی سر، و اسارت و
جسارت، بی ادبی و تحقیرِ ناموس آل الله، چه چیزِ زیبایی دیده می شد؟!
-
پدر بزرگ: کسِ دیگری، غیرتمندانه نهیب زد:
آهای! این کلام بی بی زینب سلام الله علیها است!
-
فرزند شهید، متبسم و مهربان ادامه داد: نگفتم از ایشان نیست! اما فکر نمی کنی
باید بدونیم چرا تربیت شده یِ قرآن ناطق چنین گفته؟!
جسارت به ایشان است که بگوییم: آن مردک صدر نشینِ لعنتی، حرفِ گزافی زده، دختِ شجاعِ فاطمۀ
زهرا سلام الله علیها نیز همینطوری پاسخی داده! نه بر اساسِ معرفت و حکمتِ قرآنی!!
نه فکر می کنم، روی سخن بی بی زینب سلام الله علیها با کل بشریت
در تاریخ، بوده و هست، نه با اون شرابخورِ آدم کشِ پست...
-
پدر بزرگ: همهمه در میان محبانِ اهلبیت علیهم السلام در گرفته بود، و کلافِ
مشکل باز نمی شد!
و اینکه چرا طی این چندین قرن، کسی حقِ مطلب را
قرآنی نگفته و عزاداران را سیراب نکرده...
-
ناگهان، صدای پیری نورانی، با طبقی از طعام و میوه بگوش رسید، که با خروش و
محبتی بسیجی وار،
صلوات گویان، همگان را به آرامش و توجه به خود، فرا می خواند:
-
استاد قرآن: فرزندانم! میوۀ بهشتی بخورید، تا به هم نخورید!
-
پدر بزرگ: همه به ناگهان از این کلامِ ادبیِ چند پهلو، در آن شرایطِ خاص،
خندیدند!
این کلامِ
مهربانانه، با تعارفی صادقانه، باز لبخند و مزاح را در جمع رفقا حاکم کرد!
و شیرازه یِ جدل، و
بگو مگویِ بیهوده و دشمن پسند، رخت بربست،
و شیطان از غیظ به فغان
در آمد... (پدر بزرگ می خندد و به تبع او نوه اش...)
-
پدر بزرگ با تبسم، در حالیکه چشمانش برق شادی داشت، سینه صاف کرد و ادامه داد:
پیرِمردِ بسیجی، در
حالیکه چفیۀ دور کمرش را محکم می کرد، با خنده گفت:
-
استاد قرآن: آدم که نمی تونه هم بخوره و هم حرف بزنه!
پس، از فرصتِ میوه خوردن شما مومنین، حُسنِ
استفاده را کنم!
تا شما نوش جان می کنید، من هم صحبت کنم، و درس
پس بدم!
چون معلوم نیست، سیر شدید به منِ پیرِ مرد، رخصتِ
سخن گفتن بدید!
بخصوص که شما،
ماشاء الله آقا دکتر و مهندس هستید، و من هم آفتابِ لبِ بوم!
-
یکی از جوانان: آقا جون خیالت راحت باشه، ما سیرمونی نداریم، تا کله سحر صحبت
کن...
-
پدر بزرگ: همه خندیدند و فضا برای شنیدنِ حرفِ حق، مهیا شد! پیرمردِ داهی گفت:
-
استادِ قرآن: اما عزیزانم! هیچ فکر کردید شاید کمی هم تقصیر خودمان باشه!؟
هی می گیم چرا کسی
تحقیقِ جدیدی نکرده؟! حرف قرآنی زده نمیشه...
از خودمون شروع
کنیم! ما باید مرتب تغذیه بشیم، تا صحیح حرکت کنیم و نه ایستیم...
خوب، بسم الله، این گوی و این
میدون! خودتون آستین بالا بزنید!
مگر پیامبرمان بارها اشاره نکردند:
جسم مادیِ من از
میان شما می رود، ولی در میان تان دو گوهر ناب، می گذارم!
نور چشمانم، آن دو
گوهر چه بود؟
-
پدر بزرگ: در حالیکه سکوت بر محیط سایه افکنده بود، و همه به این پیرمرد
نورانی خیره مانده بودند، بیدرنگ گفتند: ثَقَلین!
-
فرزند شهید، حدیث معروف رسول الله صلی الله علیه و آله، که
شیعه و سنی باورش دارند را بلند بر زبان راند:
انی تارک
فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی...
-
پدر بزرگ: پیرِ جهان دیده و پخته شده، در کش و قوس زمان، با احسنت گفتن به او،
ادامه داد:
-
استاد قرآن: آری سراجِ منیر، صلی الله علیه و آله، بارها انذار دادند:
من در میان شما دو امانت نفیس و گرانبها میگذارم:
یکی کتاب خدا، قرآن؛ و دیگری عترتم، اهل بیت را...
تا وقتیکه به این دو تمسک جویید، هرگز گمراه نخواهید شد!
و این دو یادگار من، هیچگاه از هم جدا نمیشوند. تا
کنار حوض کوثر بر من وارد شوند!
حال ما در زمانه یِ غیبت کبری گیر کرده ایم، چه کنیم؟!
به سر و کله هم
بزنیم و بگوییم چرا تو یا آنها، کاری نکردند و نمی کنند؟!
آری حق را به شما می دهم، پس از گذشت چند دهه از پیروزی
انقلاب اسلامی،
متآسفانه هنوز بزرگان دین مشخص نکرده اند، اقتصاد اسلامی
چیست؟
بانکداری و بیمه
طبق کتابِ الهی چگونه باید باشد!؟ تا انگِ ربا به میان نیاد...
ما که انقلاب نکردیم تا همان راهِ طاغوت و سرمایه
سالارانِ غرب یا شرقِ بی دین را بپیماییم!
برای چه رهبر راحل مان، رحمه الله علیه، انقلاب فرهنگی را طرح کردند؟!
یا وحدت حوزه و
دانشگاه را خواستار شدند؟!
چون انقلاب کردیم تا احکامِ نورانی و ظلمت شکنِ قرآنِ
عزیز،
و دستوراتِ
الهیِ اهلبیت علیهم السلام بر همۀ ما حاکم شود! وگرنه شاه خوب می موند...
-
فرزند شهید: حاج آقا!
فرهنگ...
-
استاد قرآن: فرهنگ را که نگو! خواب و آرامش، از رهبرِ محبوب مان
ربوده!
و هر روز، با پخشِ فیلمها و سریالهایِ هالیودی و ماهواره
و اینترنت
و بالاخره فضای مجازی تحت کنترل انسانهای ناسالم و شیطان
صفت،
شاهدِ پس رفت
فرهنگی، در قبالِ شیطنت های دشمنانِ مکارِ غرب و شرق هستیم!
کافی است امروز را با پارسال، یا سالهای قبل مقایسه کنیم!
اگر همینطور بی برنامه، پیش بریم، جدا چند سال بعد به
کجا می رسیم؟!
فراموش نکنیم، امام راحل مان که با نور خدایی اش انقلاب
را پیش راند،
حکیم و مهربانی که، حتی در روزهای آخرِ عمرشان بر تخت
بیمارستان هم،
از قراءت و تلاوت قران دست نمی کشید!
و عاشقانه در
پیِ انجامِ خواستِ خالقِ محبوبش بود...
در آغازِ وصیت نامه اش ما را به توجه و اطاعت از ثقلین
فراخواند!
ولی ما غافلانِ بی درد، آیا در مشکلات و دو راهی و چند
راهی ها، به قرآن تمسک می جوییم؟
آیا براستی ما مدعیانِ صفِ اول، به وصیت و نصایحش عمل می
کنیم؟
در حالیکه می
گوییم: ما شاگرد قدیمی او، یا فدایی و بسیجی او هستیم...
مگر به تصریح آیۀ 89 سورۀ نحلِ کتابِ الهی"
الْكِتَابَ تِبْيَانًا
لِّكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ"،
نیست؟!
خوب وقتیکه قران، تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ است! یعنی همه
چیز در قرآنِ خالق، تبیین شده،
پس چرا پاسخِ پرسش هایمان را، از
قرآن، کتاب آسمانی مان، نمی گیریم؟!
بلکه راه افتاده ایم در جهان، آنچه خود داریم را
از سازمانها و مکاتب بیگانه،
و بعضاً از دشمنانِ غدار و نانجیب،
تمنا و گدایی می کنیم!
-
پدربزرگ: دوستی به خنده، خطاب به پیرمردِ خندان گفت: توچه داری زِ
مردی و زور؟ بسم الله...
-
استاد قرآن: زوری ندارم که به شما برسد، ولی اندک تدبیر و تجربه در توشه دارم،
صلوات...
-
(اینجا بود که دیگر اشگ بر چشم و رخسار پدر بزرگ تاب نیاورد و او را در هم
پیچاند...)
-
پسرک، غمگین و هراسان پرسید:
چی شده بابا بزرگ؟!
چرا گریه می کنی؟! آخه چی شده؟!
-
پدربزرگ آه کشان گفت:
آقا جون برو قرآنت
رو بیار...
-
پسرک: همون قرآن که امسال در مسابقات بین المللی اول شدم، گرفتم؟
-
پدربزرگ در حالیکه محزون تر شده بود و اشک هایش را پاک می کرد، با سر پاسخ
مثبت داد...
-
پسرک آمد! پسر با قرآن طلا کوبِ نفیس و گرانبهایش آمد!
-
پدربزرگ با لبخند، در حالیکه نوه اش را می بوسید گفت:
آقا جون! لطفا آیۀ 36 سورۀ توبه رو تلاوت کن!
( و نوه، به زیبایی،
ابتدا ترجمه، سپس، آیۀ 36 سورۀ توبه قرآن را خواند:)
در حقيقت، شمارۀ ماهها نزد خدا، از روزى كه
آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب خدا، 12 ماه است!
از اين [12 ماه]، 4 ماه، [ماهِ] حرام است!
اين است آيين استوار! پس در اين [4 ماه ]بر خود ستم مكنيد!
و همگى با مشركان بجنگيد، چنانكه آنان همگى
با شما مىجنگند! و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است!
إِنَّ عِدَّةَ ٱلشُّهُورِ عِندَ ٱللَّهِ ٱثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِى كِتَـابِ ٱللَّهِ
يَوْمَ خَلَقَ ٱلسَّمَـاوَاتِ وَ ٱلْأَرْضَ
مِنْهَآ أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ۚ
ذَلِكَ ٱلدِّينُ ٱلْقَيِّمُ ۚ فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنفُسَكُمْ ۚ
وَ قَاتِلُوا ٱلْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ
كَآفَّةً ۚ
وَ ٱعْلَمُوا أَنَّ ٱللَّهَ
مَعَ ٱلْمُتَّقِينَ
-
نوه، از پدربزرگش پرسید:
خوب بابا بزرگ بقیه ماجرا چی شد؟...
-
پدر بزرگ، آهی کشید و با تأسف سرش را تکان داد و گفت:
پیرِمردِ عالِمِ
متواضع، که بعدا فهمیدیم استاد قران و تفسیر است، از ما پرسید:
از این آیۀ 36 توبه چه دستگیرتان می شود؟
-
پدر بزرگ: همه به هم، متعجبانه فقط نگاه کردیم!
استاد بزرگِ قرآن،
با تبسم و مهربانی تذکر داد:
-
استادِ قرآن: خالقِ آسمانها و زمین، در کتابی که 1439 سال قبل نازل کرده، می
فرماید:
تعدادِ
ماه هایِ یکسال، نزد الله، 12 ماه است!
خوب این قانونی که
در همۀ عالَم، و در همۀ کشورهاست، از کی رایج شده؟
-
نوه: میگن: عرب جاهلی چنین عقیده ای داشتند، رسول الله هم مخالفت نکردند و پذیرفتند...
-
پدر بزرگ: جهان مسیحیت، همه به 12 ماه در یکسال معتقدند...
-
نوه: بله درسته! یهودی ها هم 12 ماه در یکسال را قبول دارند...
پدر بزرگ: بله صحیح
گفتی عزیزم! نه عرب وحشیِ بی سواد، عقلش به این محاسباتِ دقیقِ ریاضی و نجومی می
رسید! و نه نصاریِ خونریز و فتنه گر، و نه یهودِ آتش افروزِ کودک کُش!
بلکه، خدایِ عالِم،
و خالقِ آسمانها و زمین، به پیامبرانش اینگونه علوم و معارفِ صحیح و دقیق را می
آموخت! ودر 15 قرن قبل، در قرآن نیز به خاتم الانبیاء یاد آور شد!
پروردگار، قانونِ
دقیقِ 12 ماه در یکسال را در زمانیکه آسمانها و زمین را خلق کرد، بنا نهاد؛ و
اکنون هم پس از گذشتِ میلیارد ها سال، این قانونِ الهی، بی کم و کاست جاری است...
نوه: درسته، در آیۀ
36 سورۀ توبه هم آمده: يَوْمَ خَلَقَ ٱلسَّمَـاوَاتِ وَ ٱلْأَرْضَ!
دانشمندان فیزیک هم اعلام کرده اند که عمر
آسمانها، حداقل به 15 میلیارد سال قبل می رسد!
بابا بزرگ جان، یعنی خدا در 15 میلیارد سال قبل،
برای بنی آدم، قانون وضع کرده که هرسال 12 ماه داشته باشد، و تازه تذکر می دهد: مِنْهَآ أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ یعنی 4 ماه از 12 ماه هم ، ماه های حرام است...
-
پدر بزرگ: بله عزیزِ بابا! بسیجیِ استاد
قرآن هم خاطر نشان شد:
-
استاد قرآن: ماجرایِ امام حسین علیه السلام، بحث امروز و چند صد سال قبل نیست!
حد اقل قدمتش به 15 میلیارد سالِ قبل می رسد!
کاش به این برنامه
ریزی دقیقِ خدا خوب دقت کنیم!
بله در این فضاست
که خدا به انسان؛ اختیار می دهد تا آینده اش را خود بسازد!
با اَعمالِ خوب و بدش، بهشت و جهنمش را رقم زند!
چنانکه در آیۀ آخر
سورۀ بقره، خالق مان می فرماید:
لَهَا
مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا ٱكْتَسَبَتْ
آری خدا به کسی ظلم
نمی کند! ما خودمان به خود ظلم می کنیم!
-
نوه: ظلمت نفسی!
-
پدر بزرگ: پسرم چندی پیش می گفتی، از آموزگارانت و معلم تجوید قرانت قرآن،
پرسیده ای:
چرا به حضرت ابوالفظل علیه السلام، با آن یال و
کوپال، اذن میدان داده نشد، و او سقایِ دشت کربلا شد؟ و همگان از پاسخ به تو، در
مانده اند! و هر یک پاسخی داده اند! که از کثرت پاسخ های متفاوت دریافته ای، آنها
صحیح نمی گویند! چون همه باید یک جواب قرآنی می داشتند...
-
نوه با تکان دادن سرش، حرف پدر بزرگش را تأیید می کند...
-
پدر بزرگ: خوب اون استادِ حاذقِ قران، که چشم بسیاری از ما را در شب تاسوعا
باز کرد، به یک مکاشفه و رویای صادقه ای، متکی
به قرآن اشاره کرد، که پاسخ بسیاری از پرسشهایمان بود! و هنوز که هنوز است؛
غرق در لذت از آنم:
-
نوه: مگه استاد چی گفت؟
-
پدر بزرگ: بیا بریم کنار اون درختِ لبِ حوض، تو از میوه ها بخور و من هم
مکاشفه استاد رو بگم...
v
-
پدر بزرگ: استادِ با معرفت، این گونه آغاز به سخن کرد:
-
استاد قرآن: حال خوشی داشتم و به یاد اباالفضل
(علیهالسلام) بودم!
تا پاسی از شب، تنها نشسته بودم و به
ایشان فکر میکردم!
نیمههای شب خوابم برد...
در خواب، دیدم: هوا نیمه تاریک است!
بیشتر به تاریکی میخورد...
در یک مکانی مثل حیاط بزرگ مسجد،
می دیدم: سربازانی با لباس عربی ایستاده
بودند، رو به دیوارِ روبرو،
اما هیچ کدام سر به بدن نداشتند!
تعجب کردم اینها کیستند!؟ چرا سر به بدن
ندارند؟!
همه منظم رو به دیوار ایستاده بودند، با
اینکه سر به بدن نداشتند، اما بدنشان یکذره خم شده بود!
احترام رادر بدنشان احساس میکردم...
تعجب کردم، اینها برای چه دارند احترام
میگذارند!؟
در این حال و هوا بودم، حجابی از جلوی
چشمانم برطرف شد،
دیدم بالایِ دیوار، تقریباً به اندازۀ
ارتفاع دو طبقه، یک بالکنی وجود دارد،
حضرت زهرا (سلام
الله علیها) آنجا رو به این جمعیت نشسته بودند!
و این جمعیت، در پیشگاه حضرت زهرا (سلام الله
علیها) ایستادهاند!
سکوت مطلق بود، اما نگرانی از بدن این
شهدا احساس میشد!
حضرت زهرا (سلام
الله علیها) فرمودند: کتاب اینها را بیاورید!
یک کتاب بزرگی آوردند، کلاً به طول
هفتاد، هشتاد سانت،
یک رحل کوچکی جلوی حضرت بود، کتاب را روی
رحل گذاشتند،
حضرت کتاب را باز کردند، به منادی
فرمودند: بخوان!
منادی مانده بود چه بخواند؟!
حضرت دوباره اشاره کردند: بخوان!
منادی مانده بودچه بخواند؟!
ماجرایی برای انسان واقع شده، که تا به
حال کسی مشابهاش را نداشته! چه بخواند؟
حضرت زهرا (سلام
الله علیها) فرمودند: کتابِ ابرار!
منادی با صدایی که همه جا را پر کرد، شروع
به خواندن آیات
سورۀ انسان کرد!
با صدایی که همه جا میپیچید. آیات5 به بعد سورۀ
انسان، خوانده شد...
سربازانِ بیسر، پایین ایستاده بودند،
منتظر بودند تاصاحب، کارنامهشان را
اعلام کند، آیا ازآنها راضی است؟ آیا درست عمل کردهاند؟
صدای منادی همۀ آسمان را پر کرد:
-
﴿ ان الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً ﴾[1]
-
پدر بزرگ: حضرت زهرا (سلام
الله علیها) فرمودند: ﴿ الْأَبْرارَ ﴾، ﴿ الْأَبْرارَ ﴾
آزادگان از دنیا، آزادگان از نفس، آزادگان از همه چیز و بندگان خدا...
به دنبال کلام حضرت، جامهایی از چشمۀ
کافور به سربازان بیسر داده شد!
چشمۀ کافور در آسمان هفتم است!
جامها را بسویِ گلوی بریدهشان
میآوردند،
آبِ درون این جامها، از گلویِ بریده،
داخل بدنشان میرفت، و تمام بدن را پر می کرد!
بدنشان لطیف شد! شفاف شد! تا حدی که یک
مقدار، داخل پوست دیده میشد!
استاد میگفت:
-
استاد قرآن:
برای من جالب بود، قبل از اینکه کارنامه را بخواهند مطرح کنند، و بعد از اینکه
عنوانِ ابرار را مطرح کردند، با جامی از چشمۀ کافور از تشنگانِ کربلا پذیرایی
کردند!
-
پدر بزرگ: منادی کلام را با ذکر آیۀ 6 سوره انسان،
ادامه داد:
-
﴿ عَيْناً
يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً ﴾[2]،
-
پدر بزرگ: منظور از عِبادُ اللَّهِ، اهالی آسمان
ششم هستند!
آنها، از این چشمۀ کافور که در آسمانِ
هفتم است مینوشند...
طعمِ این چشمه، طعمِ کافور است!
اما اهالی
آسمان هفتم یعنی: ابرار،
ضمن اینکه مانند عِبادُ اللَّهِ ، از آب این
چشمۀ آسمان هفتم، مینوشند، شیلنگهایی مثل شیلنگهای آتش نشانی را میگیرند و به
افراد در آسمانهای مختلف، حتی در دنیا، آبِ چشمۀ کافور را میپاشند و سیرابشان
میکنند...
منادی صدایش را به ذکر آیۀ هفتم سوره انسان، بلند کرد:
-
﴿ يُوفُونَ
بِالنَّذْرِ ﴾[3] به
نذرشان وفا کردند!
-
پدر بزرگ: حضرت زهرا (سلام الله علیها)
توضیح دادند:
اینها نذر داشتند که در شب
عاشورا آن رفتار را انجام دهند!
منادی در ادامۀ ذکر آیۀ هفتم گفت:
-
﴿ وَ
يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً ﴾،
-
پدر بزرگ: حضرت زهرا فرمودند:
نگران فردا بودند، نگران روز
عاشورا بودند!
-
پدر بزرگ: منادی آیۀ
هشتم سوره انسان را خواند:
-
﴿ وَ
يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلىحُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً ﴾[4]
رفتار کاروانیان! اما، این رفتار را
بخاطر چه داشتند؟
-
پدر بزرگ: منادی، آیۀ
نهمِ سوره انسان را خواند:
-
﴿ إِنَّما
نُطْعِمُ كُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً ﴾[5]
ابرار از چشمۀ کافور مینوشند!
نذر دارند به دیگران هم بنوشانند!
در شب عاشورا به کاروانیان، و از آن پس،
طی1400 سال گذشته، دارند به افراد مختلف
مینوشانند...
بخاطر وجه الله
اینکار را انجام میدهند!
اگر مینوشانند و اطعام میکنند، بخاطر
وجه الله است!
و هیچ جزا و پاداشی هم از کسی
نمیخواهند!
دوباره نگرانی آنها دربارۀ فردای عاشورا
مطرح شد...
-
پدر بزرگ: منادی آیۀ
دهم سورۀ انسان را خواند:
-
﴿ إِنَّا
نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً ﴾[6]
-
پدر بزرگ: حضرت زهرا سلام الله
علیها توضیح دادند:
اینها نگران فردا بودند، يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً
-
پدر بزرگ: منادی بخشی از آیۀ
یازدهم سورۀ انسان را ذکر کرد:
-
﴿ فَوَقا
هُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ ﴾[7]
خداوند آنها را از شر روز عاشورا
نجاتشان داد...
-
پدر بزرگ: منادی ادامۀ
آیۀ یازدهم سورۀ انسان را متذکر شد:
وَ لَقَّا هُمْ نَضْرَةً
وَ سُرُوراً
-
پدر بزرگ: حضرت زهرا فرمودند:
در عوض، خداوند موجبات شادی آنها را فراهم کرد!
-
پدر بزرگ: استادِ حاذِقِ قرآن، با لبخندی شیرین و
جذاب به بچه هایِ مسجد،
در حالیکه آنان سرا پا گوش شده، به حقایق قرآن،
در بارۀ کاروانِ حسینی و عاقبت 72 تن کربلا، پس از شهادت شان، گوش دل سپرده بودند،
مطالبِ نابی را بازگو می کرد که تا حال کسی پرده از آنها برنداشته بود!
معرفت و عرفانِ حقیقیِ کاملا متکی به
آیاتِ صریح قرآنِ خالقِ هستی...
خوب عزیزم، تا اینجا، استاد با آیاتِ
قرآنی، به شب عاشورا اشاره داشت...
-
نوه: پدر بزرگ
جون! جملۀ آیۀ11 سورۀ انسان مربوط به شب
عاشوراست!؟
-
{پدر بزرگ در حالیکه نوۀ حافظ و قاریِ قرانش
را در آغوش می کشد تصریح می کند:}
-
پدر بزرگ: قربونِ نوۀ باهوشم بِرَم! تذکر بجایی بود، معلومه خوب گوش می کنی، ناقلا!
درسته، آیۀ 11 سورۀ انسان ﴿ فَوَقا
هُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً﴾
مربوط به روز عاشوراست!
و نه شبِ عاشورا...
خوب، استادِ حاذق، که مثلِ بچه های مسجد
به وجد آمده بود، ادامه داد:
-
استادِ قرآن: بعد،
منادی آیۀ دوازدهم از سورۀ انسان راتلاوت کرد:
-
﴿ وَ
جَزا هُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَريراً ﴾[8]
استادِ قرآن: حضرت زهرا (سلام الله
علیها) فرمودند:
و اما پاداشهای ابرار: اولین پاداش چیست؟﴿ وَ
جَزا هُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً ﴾
بخاطر صبرشان در بیابانِ
پر عطشِ کربلا، به آنها بهشت عطا شد!
دومین پاداش
چیست؟﴿ وَ جَزا هُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ
حَريراً ﴾
بخاطر لباسهای پاره
پارهشان، خداوند به آنها لباس حریر بهشتی عطا کرد!
سومین پاداششان،
بخاطر آوارگی و بیسامانیشان در روز عاشورا،
خداوند توفیق داد که بر
تختهای بهشتی تکیه بزنند:﴿ مُتَّكِئينَ فيها عَلَى
الْأَرائِكِ ﴾[9]!
چهارمین پاداش
که خدا برایشان قرار داد، بخاطر تحمل گرمای شدید در کربلا!
خداوند هوای مطبوع بهشتی
به آنها عطا کرد ﴿ لَا
يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَ لَا زَمْهَرِيرًا ﴾!
﴿ وَ دَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلَالُهَا ﴾[10] گرمای خورشید اذیتشان نمیکند، سرما دیگر اذیتشان
نمیکند، سایهها به آنها نزدیک است، زیر سایهها زندگی میکنند...
پنجمین پاداش!
بخاطر تحمل گرسنگی، خداوند طعام بهشتی و میوههای رسیده و در دسترس به آنها عطا
کرد ﴿ وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلًا ﴾؛
ششمین پاداش!
-
منادی صدا کرد﴿ وَ يُطَافُ عَلَيْهِم بِآنِيَةٍ مِّن فِضَّةٍ وَ أَكْوَابٍ كَانَتْ
قَوَارِيرَا ﴾[11]
-
استاد قرآن: حضرت
زهرا سلام الله علیها فرمودند:
بخاطر عطش گستردهای که
داشتند، سه نوع نوشیدنی بهشتی برایشان قرار داده شود!
-
نوه: انگار سورۀ
انسان در وصف کربلائیان نازل شده...
-
پدر بزرگ: همین
طوره؛ پسرم! عجیب و تأمل برانگیزه! ببین،
قبل از طرحِ آب و نوشیدنی در آیۀ 15 سورۀ
انسان، با یک جمله، یک آیه ذکر می شد!
اما از
اینجا به بعد، چهار آیه را خداوند به این موضوع نسبت میدهد!
-
نوه: وای خدایِ
من! کاروانیان، عاشوراییان در کربلا چه کشیدند؟
-
پدر بزرگ: زمانیکه خداوند میخواهد از پاداشها
صحبت کند، وقتی به آب میرسد،
خداوند چهار آیۀ سورۀ انسان را به این موضوع
اختصاص می دهد!
اولینش در آیۀ
16 سورۀ انسان ذکر شده: با ظرفهای گرانبها پذیرایی میشوند
﴿ قَوَارِيرَ
مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا ﴾[12]
و با یک نوع دیگری از ظرفها هم پذیرایی
میشوند:
وَ يُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْسًا
كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلًا[13]
حالا نوشانده می شوند، از چشمۀ زنجبیل، از چشمهای که مزهاش، مزۀ زنجبیل دارد!
و ﴿ عَيْنًا فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا ﴾[14]
اسمِ چشمۀ دیگر، چشمۀ سلسبیل است!
-
بله سه نوع
نوشیدنی برای اینها مطرح است:
ابتدا که در آسمان هفتم قرارداده شدند،
از "چشمۀ
کافور"، بعد از "چشمۀ سلسبیل"،
و در نهایت در آیۀ
21 سورۀ انسان، خاطر نشان می شود:
﴿ وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا
طَهُورًا ﴾[15]
خداوند با " شراب
طهور" از آنها
پذیرایی میکند...
-
پدر بزرگ: در این موقع، استاد تذکر جالبی
دادند:
-
استاد قرآن: البته
درست است که حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
این سه چشمه را فرمودند،
منتها در
آسمانِ هفتم، مرز بین نشئات برداشته میشود!
لذا وقتی این سه چشمه قرار داده میشوند،
ابرار با یکمقدار حرکت،
میتوانند به این چشمهها برسند و نوشجان
کنند!
و بلکه، همین که بخواهند، در دسترسشان
است، از پایین تا آسمان ششم!
هرچند اهالی آسمان ششم، از صبح ظهور به
آنطرف را راه ندارند!
اما کسانیکه در آسمان هفتم هستند، بخصوص
آنجا که رشد میکنند و
به کنار «سدره
المنتهی» میرسند، آنجا دیگر میتوانند در نشئات جلو بروند!
به کسانیکه به آن مرحله از رشد برسند،" السابقون"
گفته میشود!
آنها میتوانند سبقت بگیرند و جلو
بروند...
اما آن راهی که بسویِ نشئات است، چیست؟
-
پدر بزرگ کمی
سکوت می کند و به فکر عمیقی با لذت و لبخند فرو می رود...
-
نوه: باباجون،
استاد اون راه رو هم افشا کرد؟
-
پدر بزرگ: بله،
خدا را شکر ایشان آدم خسیس و بخیلی نبود و هرآنچه را که می دانست،
بی تکبر و ریا، و بدون چشمداشتی به بچه
هایِ سراپا نیاز و درخواست، می گفت! استاد گفت:
-
استاد قرآن: بهشتی
در کنار «سدره المنتهی» است،
آن بهشت، « جنة
المأوا » است که در کنار « سدره المنتهی »
است...
کسانیکه به آن بهشت، در آسمانِ هفتم
برسند، دیگر میتوانند در نشئات جلو بروند!
-
و" ابرار" چون ساکن آسمانِ هفتم هستند، هم چشمهای
در آسمان هفتم و هم، دوچشمه در قیامت برایشان قرارداده شده! و چون مرز بین نشئات
برایشان برداشته شده،
میتوانند از هر سه چشمه بهرهمند
شوند...
-
پدر بزرگ:
استاد، در ادامه به پاداش هایِ بیشتری اشاره کردند:
-
استاد قرآن: پاداش هفتم: در دنیا کسی کاروانیان حسینی را کمکشان
نکرد! بلکه فقط دعا میخواندند!!...
... که علی اکبر شهید شد... اباالفضل شهید
شد... آری همه شهید شده بودند...
کسی نبود که زینب ( سلاماللهعلیها ) را یاری
کند و بلند کند و بالای شتر ببرد...
-
در آیۀ19 سورۀ انسان خداوند میفرماید:
وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ
وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَّنثُورًا
در عوض خداوند بچههای خادمِ بهشتی را
برای اینها قرار داده، تا از اینها پذیرایی کنند!
پاداش
هشتم: بخاطر اینکه اینها محاصره شدند و همۀ ارزاق و همۀ نعمات
از آنها دریغ شد؛
بخاطر این، برایشان، نعیم قرار داده شد...
-
نوه: نعیم یعنی چه؟!
-
پدر بزرگ: اتفاقاً
فرزند، شهیدِ در جمع مان که حافظ قرآن بود، همین سؤال را مطرح کرد و استاد یادآور
شد:
-
استاد قرآن: نعیم یعنی: موقعیت پر از نعمت! در آیۀ20
سورۀ انسان، خداوند تصویر می کند:
﴿ وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ
رَأَيْتَ نَعيماً ﴾[16] هرچه
نگاه کنی نعمت میبینی...
-
نوه: بابا جون چندبار گفته ای درباره تفسیرِ
تصویری برام صحبت خواهی کرد ولی...
-
پدر بزرگ: باشه
پسرم، چشم، الان به این معرفت مهم قرآنی توجه کن، فردا هم دربارۀ تفسیرِ تصویری
صحبت خواهیم کرد...
پاداش
نهم: بخاطر اینکه در کربلا مقامشان رعایت نشد و شأنشان
زایل شد...
در زیارت عاشورا هم میخوانیم: خدا لعنت
کند کسانی را که مقام شما را، شأن شما را
رعایت نکردند و خواستند شما را از
جایگاهتان پایین بیاندازند...
بخاطر این، خداوند در قیامت "
مُلکِ کبیر" به اینها عطا میکند
﴿ وَ إِذا رَأَيْت َثَمَّ
رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكاً كَبيراً ﴾...
-
نوه: پدر بزرگ! براستی
سورۀ انسان، برای عاشوراییان نازل شده، خیلی عجیبه!
خوب، پاداش دهم چیه؟
-
پدر بزرگ: استاد
بزرگ و متواضع گفت:
-
استاد قرآن: پاداش دهم: بخاطر اینکه لباسشان غارت
شد، حتی انگشترشان هم غارت شد، انگشت امام حسین علیهالسلام را بریدند که انگشترشان
را در بیاورند! همۀ اینها ثبت شده،
خوب در عوض باید به عنوان پاداش چه قرار
داده شود؟
لباس و زیور بهشتی!﴿ عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ ۖ وَ حُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ ﴾
میخواهند انگشتر حضرت را از دستشان در
بیاورند، انگشت حضرت را قطع میکنند که انگشتر را دربیاورند!؟ به این خاطر،
بهترین دستبندها را خداوند برای ایشان قرار داد...
همۀ اینها قبول، اما این یازدهمی دیگر چیست؟
-
منادی صدا کرد: ﴿ وَ سَقَا هُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا ﴾
ربشان آب به آنها مینوشانند.
-
استاد قرآن: حضرت
زهرا (سلاماللهعلیها) بلند
شدند با دست مبارکشان کاسه کاسه آب ریختند، و جلوی شهدا بردند، و به تکتک ایشان
آب نوشاندند!
چون گفته شده که ربِ آنها، به آنها آب مینوشاند!
از جانب رب، خلیفۀ رب باید اینکار را
انجام دهد!
ای کاش ما آنجا بودیم، ای کاش ما آنجا
بودیم...
ای کاش ما هم جزو شهدای کربلا بودیم...
﴿ وَ سَقا هُمْ رَبُّهُمْ شَراباً
طَهُوراً
﴾،
﴿ وَ سَقا هُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً ﴾
ما همۀ آرزویمان این استکه از دست مبارک
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) چیزی
بنوشیم!
-
پدر بزرگ: بعد
با لخندی ملیح، استاد پرسید:
-
استاد قرآن: حالا
فهمیدید چرا ابا الفضل سقایی میکرد؟
اباالفضل زودتر این معرفت را پیدا کرده بود!
از
بین وظیفههای مختلف، وظیفۀ سقایی را به عهده گرفت،
به
حضرت زهرا (سلام الله علیها) تأسی کرد!
میدانست در کارنامۀ اعمالشان نوشته
خواهد شد ﴿
وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً ﴾!
او هم دنبال این بود که اهل حرم را سقایی
کند!
اباالفضل حواسش بود، میدانست باید چه
کار کند...
-
پدر بزرگ: صحبت
به اینجا که رسید، منادی گفت:
-
آیۀ22
سورۀ انسان، إِنَّ هَذَا كَانَ
لَكُمْ جَزَاءً وَ كَانَ سَعْيُكُم مَّشْكُورًا[17]
-
استاد قران: حضرت
فرمودند:
تمام سعی شما همین بود، که از قبل در قرآن نوشته شده بود،
شما دقیقاً طبق قرآن عمل کردید
ولی این چیزهایی که دیدید،
پاداشهایی بود که در قرآن برایتان نوشته شده بود،
و الان به شما داده شد، و به این صورت از شما
تشکر شد.
این کارنامۀ کربلا بود.
کارنامهای که ازقبل در قرآن نوشت شده بود،
آری ماجرای کربلا از ازل
نوشته شده بود...
-
استاد قران: شهدای
کربلا دانسته یا ندانسته، آن چیزیکه برایشان نوشته شده بود را عمل کردند
و پس از شهادتشان، حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) به همان صورت که در قرآن نوشته
شده بود، پاداششان را به آنها عطا کردند،
و دست آخر خودشان تشریف آورند و با دست
خودشان به آنها آب نوشاندند
﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً
طَهُوراً ﴾!
این ماجرا در قرآن از ازل نوشته شده
بود...
در ادامه عجیب است خداوند در آیۀ 23 سورۀ انسان میفرماید:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا
عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزيلاً [18] ما
این قرآن را نازل کردیم
فَاصْبِرْ لِحُكْمِ
رَبِّكَ [19] پس
به حکم رب صبر کن!
خوب این پرسش مطرح می شود: مگر چه حکمی
نازل شده؟!
و رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) باید بر چه حکمی صبر
کنند؟
وقتی از این سوره رمزگشایی میشود، در می یابیم
که عجب، رسول الله
(صلی الله
علیه و آله و سلم) هنگام نزول قرآن از ماجرایِ شهادتِ ابرارِ کربلا آگاهی داشتند!
برایشان سخت بود، اما باید بر حکم خداوند
متعال صبر میکردند!
بعد خداوند میفرماید: در قبال این ماجرا
چه کار کن!
آخر ماجرای کربلا را شنیدید، آیۀ29 سورۀ انسان ﴿اِن
هذِهِ تَذْكِرَةٌ﴾[20]
این یک پندنامه بود! چه چیزی؟ ماجرای عاشوراییان!
ماجرای ابرار، یک پندنامه بود...
﴿ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ
سَبيلاً ﴾ تا
آیا کسی مسیرشان را حرکت میکند؟
-
پدر بزرگ: خوب در سرآخر استاد پرسش مهمی طرح کرد
و پاسخش را هم فوری داد:
-
استاد قران: عاشوراییان
مگر چه بودند؟ وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ آن يَشاءَ
اللَّهُ [21]
فقط آن چیزی را خواستند که خدا خواسته
بود!
محصول چه شد؟﴿ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ ﴾[22]
خدا هر کسی را بخواهد داخل رحمتش میکند!
وَ الظَّالِمينَ أَعَدَّ
لَهُمْ عَذاباً أَليماً
خداوند عذاب دردناکی برظلم کنندگان بر امام
حسین علیهالسلام قرار داده است!
-
نوه: جداً کل
سورۀ انسان، دربارۀ ماجرای امام حسین (علیهالسلام) است!
-
پدر بزرگ: در
پایان، باز استاد اشاراتی به سورۀ انسان داشت و خاطر نشان شد:
-
استاد قرآن: سورۀ
انسان، کارنامۀ عاشوراییان است!
سورۀ انسان کتاب اعمالشان است!
کتابی که اول بود! چون این کتاب بود، آنها
عمل کردند،
بدون اینکه بدانند طبق همین چیزی که
خداوند قرار داده بود عمل کردند!
سورۀ انسان، هم کتابِ سرنوشتشان است،
سرنوشت آنچیزی که از ابتدا مینویسند!
هم
کتاب سرانجامشان است!
ما واژۀ سرنوشت را اشتباه به کار
میبریم. آخر را میگوییم: سرنوشت!
که سورۀ انسان، هم کتاب سرنوشت عاشوراییان، و هم
کتاب سرانجامشان است!
-
پدر بزرگ: البته
استاد یادآورشدند:
در آن خواب، در کنار لشگر بیسر، حضرت زینب (سلام الله علیها)
هم حضور داشتند!
دو سه خانم دیگر هم بودند. امالبنین هم جزوشان بود!
کارنامۀ ابرار
برای آنها هم بود!
آنها هم جزو ابراری بودند که به پیشگاه
حضرت زهرا رسیدند و
حضرت کارنامه را برایشان مطرح کرد!
-
پدر بزرگ: همچنین
استاد گفت:
-
استاد قرآن: بعد از این، از
خواب بیدار شدم!
-
پدر بزرگ: اما
ما چه موقع میخواهیم از خواب بیدار شویم؟
ما چه مسیری را میخواهیم حرکت کنیم؟
آیۀ 29 سورۀ انسان،
اِن هذِهِ تَذْكِرَة فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً، این ماجرا، یک پندنامه بود!
آیا پندمیگیریم؟
آیا بر این اساس در مسیر خدا حرکت
میکنیم؟
من سورهای سلیستر و شفافتر از سورۀ
انسان پیدا نکردم که توضیح کربلا باشد،
به خصوص، توضیحِ شب و روز عاشورا...
-
پدر بزرگ، دیگر
سکوت کرد، و به فکر عمیقی فرو رفت،
و
نوۀ با هوشش دانست، هم باید پدر بزرگش را فعلاً تنها بگذارد...
و هم خودش باید ماجرای عجیب قرآنی را بارها مرور
کند، و از آن جداً پند بگیرد...
گیلانی
9
دی 96
=========================================================================
[9]ـ [إنسان13] ص579 ـ ﴿مُتَّكِئينَفيهاعَلَىالْأَرائِكِلايَرَوْنَفيهاشَمْساًوَلازَمْهَريراً﴾.
[10]ـ [إنسان14] ص579 ـ ﴿وَدانِيَةًعَلَيْهِمْظِلالُهاوَذُلِّلَتْقُطُوفُهاتَذْليلاً﴾.
[12]ـ [إنسان16]
ص579.
[15]ـ[إنسان21] ص579 ـ ﴿عالِيَهُمْثِيابُسُندُسٍخُضْرٌوَإِسْتَبْرَقٌوَحُلُّواأَساوِرَمِنْفِضَّةٍوَسَقاهُمْرَبُّهُمْشَراباًطَهُوراً﴾.
[16]ـ[إنسان20] ص579 ـ ﴿وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكاً
كَبيراً﴾.