رهبر انقلاب در مراسم ۱۴ خرداد امسال، استقلال و رد سلطهگری را یكی از خطوط اصلی خط امام دانستند و بر صیانت از آن تأكید كردند. شالودهی نظری و مفهومی اهمیت استقلال چیست؟
به نظرم ابتدا باید یك مفهومسازی از استقلال داشته باشیم و تعبیرمان را از استقلال شفاف و روشن كنیم، تا زمانی كه از استقلال صحبت میكنیم، قابل ترجمه به «انزوا» نباشد. همینطور وقتی دربارهی تعامل و ارتباط صحبت میكنیم، نباید قابل تأویل به «وابستگی» باشد.
رهبر انقلاب در همان سخنرانی ۱۴خرداد امسال و همچنین سال قبل، نظام مفهومی خود از استقلال را بیان كردند كه نوعی نوآوری مفهومی دربارهی استقلال است. ایشان استقلال را با مفهوم «آزادی» تفسیر و تحلیل كردند. در لیبرالیترین تلقی از آزادی (آزادی منفی)، میگویند كه فرد اگر بخواهد چیزی را انتخاب كند و تصمیمی بگیرد، هیچ مانع و هیچ عامل خارجی غیر از او در این تصمیمگیری نباید دخالت داشته باشد. استقلال هم در واقع همین آزادی است، اما در مقیاس ملی و در محدودهی جغرافیای فرامرزی معنا پیدا میكند.
بنابراین مفهوم استقلال در واقع ترجمان همان مفهوم آزادی است. با این تفاوت كه در آنجا آزادی فردی مطرح است و در اینجا آزادی در سطح ملی. آزادی مربوط به داخل یك كشور است و استقلال در روابط یك ملت با سایر ملتها معنا مییابد. بنابراین ما اگر آزادی فردی را قبول داریم، بهطور اولی باید استقلال را هم قبول داشته باشیم. همچنانكه به لوازم آزادی فردی پایبند هستیم و معتقدیم باید حقوق فردی خودمان را استیفا كنیم، به همان اندازه باید به استقلال كشور نیز استلزام داشته باشیم و آن را بپذیریم.
این نكته را هم توضیح دهید كه چرا استقلال شرط تضمین آزادی است؟
در تجربهی تاریخی كشور ما، امام پیش از انقلاب و درست در دههی چهل، جدیترین مسئلهای كه برای كشور مطرح كرد، بهعنوان یك فقیه و مجتهد و عارف و فیلسوف، مسئله «استقلال» بود. این در حالی است كه كشور درگیر انواع زیادی از مشكلات، مثل ترویج فساد شرعی و اخلاقی توسط حاكمیت بود و بهصورت متعارف، از یك فقیه و عالم دینی انتظار میرفت بیش از همه به این مسائل حساس باشد.
امام پیش از انقلاب و درست در دههی چهل، جدیترین مسئلهای كه برای كشور مطرح كرد، بهعنوان یك فقیه و مجتهد و عارف و فیلسوف، مسئله «استقلال» بود. این در حالی است كه كشور درگیر انواع زیادی از مشكلات، مثل ترویج فساد شرعی و اخلاقی توسط حاكمیت بود و بهصورت متعارف، از یك فقیه و عالم دینی انتظار میرفت بیش از همه به این مسائل حساس باشد.
امام در ماجرای كاپیتولاسیون، سخنرانی بسیار خاصی انجام دادند كه ادبیات آن از یك بُعد «مرثیه» و از بُعد دیگر حماسی است. امام میگویند قلب من (از ماجرای كاپیتولاسیون) در فشار است. اگر كسی راجعبه این مسئله اعتراض نكند، دچار گناه كبیره شده است. ایشان از مردم دعوت میكنند كه علم سیاه بزنند و بیرق عزا برپا كنند. اما مگر چه چیزی در كاپیتولاسیون از دست رفته است كه امام با چنین ادبیاتی با آن مواجه میشوند؟ موضوع استقلال. امام از اینكه یك آشپز آمریكایی نسبت به شاه ایران (كه امام مخالف او و اساس سلطنت بود) ترجیح پیدا كند، احساس ناراحتی و تأسف داشت؛ یعنی امام مسئلهی استقلال را پیش از انقلاب و حتی در دورهی طاغوت، با اینكه سلطنت و شاه وجود دارد، مسئلهی اصلی میدانند و به همین خاطر هم خیلی قدرتمند، مسئلهی استقلال را مطرح میكنند.
تجربهی دیگر كشورها هم همین است. در ماجرای مصر، آنهایی كه بعد از انقلاب و كنار گذاشتن مبارك بر سر كار آمدند، بین آزادی داخلی و رهایی از استبداد و نفی سلطهگری دولتهایی مثل آمریكا، تفكیك قائل شدند. آزادی داخلی را از سلطهی خارجی تفكیك كردند و گفتند ما با آمریكا كنار میآییم و لازم نیست به قول دیپلماتها، دشمنتراشی كنیم. تلاش كردند آزادی فردی و آزادی درون جامعه را بعد از دورهی استبداد مبارك، احیا كنند. اما آیا موفق شدند؟ از همانجایی كه غفلت كردند، سلطهی استبداد بهشكل جدیتری بازگشت. آن كسی كه رئیسجمهور انقلاب بود، الآن در معرض حكم اعدام است و آن كسانی كه علیه انقلاب كودتا كردند، در مقام ادارهی كشور هستند.
در خصوص تسخیر لانهی جاسوسی، امام چه تعبیری به كار بردند؟ گفتند انقلاب دوم، بلكه بزرگتر از انقلاب اول. برای اینكه در بهمن ۵۷ ما مشكل استبداد داخلی و سلطنت را حل كردیم، اما ریشهی این سلطنت و استبداد كه دولت آمریكا بود، هنوز به حیات خود در كشور ادامه میداد. اگر آن ریشه در آبان ۵۸ با تسخیر سفارت از بین نمیرفت، اسناد لانهی جاسوسی منتشر نمیشد و دور شدن آمریكا از مرزهای ایران اتفاق نمیافتاد، چه تضمینی بود كه ماجرای مصر برای ما هم به وقوع نپیوندد؟ در واقع ما آزادیهای فردی و داخلی را در آبان ۵۸ تضمین كردیم.
در كنار مفهوم استقلال و آزادی، مفهوم امنیت ملی هم مطرح میشود. تعریف شما از این مقوله چیست؟ استقلال یك ملت چه تأثیری بر امنیت ملی كشور دارد؟
مفهوم امنیت باید یك مقدار شكافته شود. وقتی میگوییم امنیت، منظورمان چیست؟ یك بار شما امنیت را تعریف میكنید به شرایطی كه ما با تهدیدی روبهرو نباشیم و سپس تهدید را هم محدود میكنید در تهدیداتی كه جنبهی مادی دارند، مثل جنگ و تجاوز. اگر اینها تلقیهای شما از امنیت باشد، در هنگام تصمیمگیری میگویید ما در نظامی از روابط بینالملل هستیم كه در آن، قدرتهای برتر از نظر مادی و فیزیكی وجود دارند و اگر بخواهیم استقلال و آزادیمان را تأمین كنیم و زیر بار سلطه نرویم، ممكن است مورد تهدید و تعدی آنها قرار بگیریم. بنابراین باید در روابط بینالملل، طوری رفتار كنیم كه هیچوقت قدرت برتر از ما ناراضی نباشد و دچار اصطكاك نشویم، ولو استقلال و عزت و آزادی ما مخدوش و زایل شود. طنز تلخ این است كه اینها را تحت عنوان «عقلانیت» و «واقعگرایی» به جامعه معرفی میكنند. عقلانیت و واقعگرایی میگوید كه دولت قلدری به نام آمریكا هست كه روح تجاوز هم دارد و اگر بخواهیم در برابر خواستهها و مواضعش ایستادگی كنیم، موجب تهدید برای ما میشود. در این نگاه، از آنجا كه امنیت را فقدان تهدید تعریف كردهایم و تهدید را مثلاً نبودن عناصر مادی تهدید دانستهایم، بنابراین راه حفظ امنیت در این است كه آن قدرت را به رسمیت بشناسیم و در چارچوب خواستهها و تمایلات او عمل كنیم. چیزی كه خیلی برای ما تجویز میشود، چنین چیزی است. عبارتی هم دارند كه «یا غول باش یا بر روی دوش غول سوار شو.»
اما اگر شما تعریف دیگری از امنیت ارائه دادید، یعنی ارزشهای دیگری داشتید و امنیت را با ارزشهای دیگر تعریف كردید، مثلاً گفتید امنیت تا جایی محترم است كه به آزادی و استقلال خدشه وارد نكند، به كرامت و شخصیت من اهانت نشود و حقوق من مورد تعارض قرار نگیرد، آن امنیت باارزش است. اگر قرار باشد همهی اینها را از دست بدهیم، به بهایی كه امنیت فیزیكیمان حفظ شود، پذیرفته نیست.
در تعبیر اول، امنیت به معنای فیزیكی آن، ارزش مطلق دارد و برای حفظ آن، همهچیز را میتوان فدا كرد، اما در تلقی دوم، امنیت یك ارزش نسبی است و در سلسلهمراتب نظام ارزشی شما، بالاترین ارزش را ندارد و مثلاً استقلال، آزادی و عزت یك فرد یا یك ملت، برتر از آن است. اتفاقاً چنین جامعهای در مسئلهی امنیت ولو فیزیكی، از بازدارندگی بالاتری برخوردار خواهد بود، چون هر نیروی متجاوزی میداند كه هزینههای تعرض به این جامعه كه عزت و استقلال و آزادی خود را محترم میشمارد، بسیار سنگین خواهد بود.
به نظر شما، كشورهایی مانند ایران كه از نظر گفتمانی در تضاد با گفتمان غالب قدرتهای مستكبر هستند، در زمینهی حفظ استقلال خود، باید به چه شكل رفتار كنند؟
مسئله این است كه باید اول تعیین تكلیف كنید كه آیا ارزشی مثل استقلال را بهعنوان یك ارزش درجهاول میخواهید یا نه؟ این ركن اول است. اگر استقلال یا آزادی برای ما ارزش درجهیك نباشد و چیزهای دیگری مثل ارتقای كیفیت زندگی مادی، رفاه، درآمد سرانه، نرخ رشد اقتصادی، تسهیلات زندگی و ارزشهایی مثل اینها كه تحت عنوان توسعه بیان میشود، برای ما اصل باشد، بهطور طبیعی ارزش استقلال تابع این نوع توسعه خواهد بود. یعنی استقلال تا جایی كه مخل رفاه و توسعهی مادی نباشد، مطلوب است. در این حالت، تعریف میكنند كه راه دسترسی به این توسعه، «همگرایی با جهان توسعهیافته» است. اگر میخواهیم توسعه پیدا كنیم، باید با جهان توسعهیافته همراه شویم، برای اینكه این كشورها میتوانند تكنولوژی، دانش و پیشرفتهای فراوان خود را به ما منتقل كنند. ولی مسئله این است كه این همگرایی یك بستهی یكپارچهی سیاسی، اقتصادی، تكنولوژیكی و علمی است. اگر با آنها همبستگی اقتصادی پیدا كنیم، باید در چارچوب عمل سیاسی هم با آنها هماهنگ باشیم. نمیشود با موجودیت رژیم صهیونیستی مخالف باشید و در عین حال، آمریكا و اروپا انواع تكنولوژی و امكانات علمی، ظرفیتهای اقتصادی و قدرتهای سرمایهگذاری برای شما فراهم كنند. بنابراین در سطح سیاسی نیز باید با آنها هماهنگ باشید. تصمیمگیریهای سیاسی شما دیگر فقط مطابق خواست شما نخواهد بود. مثلاً نمیتوانید هم از حزبالله و حماس حمایت كنید و هم با جهان توسعهیافته همگرایی داشته باشید. برای همین میگویند كه در جمهوری اسلامی، پارادوكس وجود دارد؛ هم میخواهد استقلال داشته باشد و هم پیشرفت كند.
بنابراین ما با تعریفی از توسعه روبهرو هستیم كه پیشفرض آن، انسان بهعنوان یك «حیوان اقتصادی» است. انسان پیشرفته كیست؟ كسی كه بیشتر از همه میخورد، راحتی مادی بیشتری دارد و بیشتر از همه از رفاه و امكانات زندگی مادی برخوردار است. مطابق این نگاه، توسعهای مطلوب است كه در آن، پاسخگویی به امیال غریزی انسان، اولویت دارد. در این شكل، «عدم ظلم به دیگران»، «عدم سكوت در برابر ظلم به دیگران» یا «كمك به مظلوم» هیچ دخلی بر توسعهیافتگی یا عدم توسعهیافتگی شما ندارد.
البته كسی با ارتقای كیفیت سطح زندگی مادی مخالف نیست، اما توسعهای كه از طریق سكوت یا همراهی با آوارگی یك ملت یا خراب شدن خانههایشان یا كشته شدن انسانهای بیشماری در عراق، افغانستان، ویتنام، الجزایر، سوریه، لبنان، فلسطین و... یا حتی تنها كشته شدن یك نوزاد در هر نقطهای از كرهی زمین بخواهد به دست بیاید، توسعهای انسانی نیست. اینكه من از ماحصل سكوت و همراهیام با ظلم دولتهای مستكبر اجازه پیدا كنم از امكانات آنها برای توسعههای مادی خودم استفاده كنم، اگر توسعه باشد، توسعهی بهخصوصی است كه دكتر شریعتی در كتاب «سیمای محمد (ص)» به آن اشاره كرده است. این توسعهای است كه از راه «حقالسكوت» در برابر ظلم این دولتها به دیگران قرار است به دست بیاید و در عمل هم مصر نشان داد به دست نخواهد آمد.
همانطور كه اشاره كردید، برخی معتقدند در عصر حاضر، صحبت از استقلال و خودكفایی به معنای بازگشت به عقب و انزواطلبی است و معنایی ندارد كه كشوری به دنبال استقلال باشد. این تئوری را چگونه ارزیابی میكنید؟
در انزوا، اصل بر عدم ارتباط یا لااقل بدبینی نسبت به ارتباط و همكاری با دیگران است. این نگاه در چارچوب نظریهی رئالیستی در روابط بینالملل، كه به اصل خودیاری منجر میشود، نزدیك است؛ اما استقلال با ارتباط، تعامل و همكاری با دیگران منافات ندارد، بلكه با رابطهی سلطهگر-سلطهپذیر مشكل دارد و با اعمال سلطهی دیگران بر خود در تعارض است.
انزوا در واقع بیشتر یك نظریهی رئالیستی است كه اعتقاد دارد حاكمیتها مستقل بودنشان را حفظ كنند و به روابط دیگران كمتر اعتماد كنند. اتفاقاً آقایانی كه این تئوریها را مطرح میكنند، عمدتاً در روابط بینالملل، طرفدار نظریهی رئالیستی هستند و این تناقض است.
همچنین باید توجه داشت كه همیشه توسعهی روابط خارجی با سایر كشورها، نشانهی دیپلماسی درست نیست. بعضی اوقات، محدود كردن دیپلماسی و تعلیق كردن دیپلماسی هم بخشی از پیشبرد درست دیپلماسی محسوب میشود. بنابراین ایران قائل به روابط با همهی كشورهاست. البته در كنار قاعدهی روابط با همه، استثنائاتی نیز وجود دارد. برای مثال، این استثنائات شامل رژیم صهیونیستی میشود كه سرزمین یك ملت دیگر را اشغال كرده است.
برخی معتقدند جمهوری اسلامی با یك پارادوكس مهم روبهروست. از یك طرف میخواهد رشد و پیشرفت كند و از طرف دیگر، در پی حفظ استقلال سیاسی و همینطور عدالت در بیرون از مرزهای كشور است و میخواهد سیاست خارجی ایدئولوژیك داشته باشد. آیا استقلال كشور با مقولهی پیشرفت در تناقض است؟
این «توسعهی حقالسكوتبگیر» است كه با استقلال سازگار نیست، اما اگر توسعه با منطق جمهوری اسلامی مدنظر باشد، استقلال هم عامل توسعه و هم شاخص توسعه است. بدین معنا كه ما یك شاخص ارزیابی داریم و آن این است كه ببینیم یك كشور چه میزان در مواضعش استقلال دارد. اگر یك اتفاق تراژیكی مثلاً در فلسطین، یمن، عراق و افغانستان افتاد، موضعگیری قاطعی علیه آن اتفاق میافتد یا خیر؟ میتواند به محرومین كمك كند یا نه؟ آیا استقلال عمل این كار را دارد؟ اگر داشته باشد، توسعهیافته محسوب میشود. ممكن است كشوری مانند ژاپن یا نمونههای ضعیفتر مانند كرهی جنوبی یا مالزی در این مواقع سكوت كنند و كاری را انجام دهند كه دولت مستكبر و ظالم از آنها راضی باشد. ما این نوع عكسالعمل را توسعه نمیدانیم. توسعه باید با معیارهای انسانی سنجیده شود.
جمهوری اسلامی در مقایسه با نمونههای متضادش در تنظیم روابط بینالملل، چه وضعیتی پیدا میكند؟
شما میتوانید جمهوری اسلامی را با دولت مصر، از دورهی انور سادات تا دورهی مبارك مقایسه كند. این دوره تقریباً مقارن با انقلاب اسلامی است و این كشور از نظر جغرافیایی، جمعیتی و اسلامی بودن، شباهتهای زیادی به ما دارد. مصر در همگرایی حداكثری با غرب بوده است و در بغرنجترین مسائل بینالمللی كه فلسطین باشد، با غرب و آمریكا همكاری كرده است، درحالیكه جمهوری اسلامی در واگرایی حداكثری بوده است. اكنون ما بیشتر توسعه پیدا كردهایم یا مصر؟ آمار و اعداد چه میگویند؟ در مثالی دیگر، دوستداران توسعهی روابط با آمریكا، حتی تصور همگرایی حداكثری دولت پهلوی با آمریكا را هم نمیتوانند بكنند. توسعهی ایران در آن زمان چه میزان بود؟ در علم و فناوری، وضع ما چگونه بود؟
تنها در تلقیهای پوزیتیویستی علّیگراست كه همهی مسائل را به یك رابطهی علّی تقلیل میدهند. این نگاه دلیل پیشرفت كشورهایی مثل چین، كرهی جنوبی و مالزی را تغییر در روابط خارجی میداند و خیلی از عوامل و عناصر اصلی توسعهی مالزی، كرهی جنوبی و چین را كه اتفاقاً درونی و داخلی بودهاند، در نظر نمیگیرد و در تحلیل نمیآورد.
در سال ۱۹۹۷، كشورهای آسیای جنوب شرقی مثل كرهی جنوبی اتفاقاً براثر همگرایی بیش از حد با غرب، دچار بحران اقتصادی شدند. راهحلهایی كه آنها دادند، توجه به داخل بود. بعد از بحران ۱۹۹۷، راهحلهای آنها شامل این موارد بود: زنان طلاهای خود را تحویل دهند تا بهصورت شمش، به بازار جهانی عرضه شود و ارز خارجی به دست آید، مردم و بعضی از مقامات از مسافرتهای خود حتی برای درمان منصرف شوند، دانشجویان ارزبگیر از كشورهای خارجی مراجعت نمایند، ماشینهای خارجی به فروش برسد (تا جایی كه قیمت آنها به میزان یكدهم كاهش یافت)، پوشیدن لباس فاخر از نظر اجتماعی مردود شد و بهطور كلی زندگی ساده براساس تعالیم كنفسیوس، بهعنوان قویترین اسلحهی مبارزه با اقتصاد به كار گرفته شد.
یك مطالعهای دیدم از یك استاد ایرانی شاغل در ژاپن كه اتفاقاً میگوید نكتهی اساسی در پیشرفت ژاپن این است كه از نفوذ سرمایههای خارجی جلوگیری كرد؛ یعنی ژاپنیها عدم ورود سرمایهگذاری خارجی را بهعنوان نقطهی پیشرفت گرفتند. آن مطالعه میگفت ژاپنیها بازار را با ابداعات فراوان از دسترس سرمایه، كالا و خدمات خارجی دور نگه داشتند. بحث دیگرش تطبیق الگوی مصرف با تولیدات داخلی و نه با واردات بود. اصلاً نیاز را در زمینههایی تعریف میكنند كه تولید داخل داشته باشند. در واقع چیزی را كه در داخل تولید نمیشود، الگوی مصرف قرار نمیدهند. ژاپن این كار را كرده است.
پس مسئله این نیست كه اگر روابط خارجی با غرب را درست كنیم، توسعه به وجود میآید. اگر اینگونه بود، اكثر كشورهای دنیا كه با غرب مشكل ندارند، پیشرفته محسوب میشدند. این در حالی است كه از ۱۹۰ كشور، تنها چند كشور به معنای متعارف، توسعهی مادی پیدا كردهاند و پیشرفت داشتهاند. بنابراین زمینههای داخلی مهم است.
مشكلات اساسی نگاه اشتباه به توسعه، حضور در یك پارادایم پوزیتیویستی است كه مسائل پیچیدهای مثل توسعه را سادهسازی میكند. مشكل اینجاست كه فكر میكنند با سادهسازی و همگرایی با غرب، توسعه به وجود میآید. سؤال اینجاست كه اگر بهرهوری در نیروی كار شما بالا نرود و مردم از تولید داخلی مصرف نكنند، با همگرایی چه توسعهای ایجاد میشود و چه معجزهای به وجود میآید؟ اگر همگرایی راهكار اصلی است، پس چرا در مصر و دوران پهلوی كه بیسابقهترین همگرایی را با غربیها و آمریكاییها داشتند، جواب نداده است؟
راهكار چیست؟
خودمان را باید از داخل قوی كنیم. در این ۳۵ سال، دائماً تهدید نظامی میشویم، اما امروز خطر تهدید نظامی ایران نسبت به ده سال قبل، كمتر شده است، برای اینكه بهتدریج تواناییهای نظامی را افزایش دادهایم و در مقابل، خطر و هزینهی استقلال كاهش یافته است.
راهحل این نیست كه از استقلال عبور كنید. عبور از استقلال، «پاك كردن» مسئله است. با تدبیر و مدیریت میانمدت و بلندمدت میتوان هزینهی استقلال را كم كرد تا طرف مقابل را در موضعی قرار بدهید كه به شما احترام بگذارد. بهطور مثال، مواجههای كه آنها امروز در مسئلهی هستهای با ما دارند، اگرچه زیادهخواهانه و ظالمانه است، اما نسبت به گذشته تعدیل شده است. الآن آنها قبول كردهاند كه حدود پنج شش هزار سانتریفیوژ فعال داشته باشیم، در شرایطی كه پیشتر حتی پنج سانتریفیوژ را نیز نمیپذیرفتند. این تفاوت موضع از نجابت و خیرخواهی آنها نیست، بلكه توسعهی قدرت جمهوری اسلامی این تغییر را رقم زده است. یك بخش این توسعهی قدرت مربوط به پیشرفتهای كشور در فناوری و صنعت هستهای است كه تا توانِ داشتنِ نسل هشتم سانتریفیوژها و غنیسازی بیست درصد و... آن هم در شرایط تحریم و تهدید، پیش رفتهایم. همانطور كه میدانید، اوباما رئیسجمهور كنونی آمریكا، در جایی گفته است اگر «میتوانستم»، حتی پیچومهرههای فناوری هستهای ایران را باز میكردم و به نقطهی صفر میرساندم. تفاوت آنچه آنها میخواستند و آنچه فكر میكنند میتوانند انجام بدهند، نتیجهی توسعهی قدرت جمهوری اسلامی است.
یك بخش دیگر این توسعهی قدرت به اقتدار بلاتردید جمهوری اسلامی در مسائل منطقهی حساس آسیای جنوب غربی برمیگردد. آنها بعد از شكست در جنگهای ۳۳روزهی لبنان و ۲۲روزه، ۸روزه و ۵۱روزهی غزه، احساس استیصال نمیكنند؟ در عراق احساس استیصال نمیكنند؟ در سوریه كه با همهی امكانات برای در هم شكستن یكی از حلقههای مقاومت به میدان آمدند، اما ناكام ماندند، احساس ضعف نمیكنند؟ در یمن با به میدان آوردن ارتش سعودی علیه مردم و جنبش انصارالله، احساس استیصال نمیكنند؟ در لبنان و فلسطین احساس استیصال نمیكنند؟ فهمیدهاند كه ایران در منطقه دارای اقتدار است. یكی از دلایل ورود آمریكاییها به مذاكره و تلاش آنها برای حل مسئلهی هستهای از طریق مذاكره، همین است كه ایران دارای یك اقتدار منطقهای غیرقابل كتمان است. اگر روزی بنا بر مصلحت، بخشی از نامههای رئیسجمهور كنونی آمریكا به رهبری انتشار پیدا كند، واقعیت اقتدار جمهوری اسلامی در ذهن دشمنترین دشمنان آشكار میشود. بهجرئت میتوان گفت اقتدار انقلاب اسلامی در اذهان دشمنانش، بیش از آن چیزی است كه در ذهن برخی از عناصر داخلی نقش بسته است.