امروز پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۲۳:۳۶
کد خبر: ۲۰۰۲
تاریخ انتشار: ۰۵ دی ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۷
نویسنده : محبوبه قرباني 
پس از پايان دفاع مقدس نيز جوانان اين استان كه رسم ايثار و شهادت‌طلبي را خوب ياد گرفته بودند، در ميادين ديگر خوش درخشيدند. حضور پرشور رزمندگان داوطلب خوزستاني در جمع مدافعان حرم، از جمله اين حماسه‌آفريني‌هاست كه باعث شده نام شهداي خوزستاني در كارنامه شهداي مدافع حرم جلوه خاصي داشته باشد. شهيد مجتبي زكوي‌زاده اولين شهيد شهرستان باغملك استان خوزستان، از جمله اين شهداست كه براي آشنايي با زندگي و منش او به گفت‌وگو با همسرش سارا زكوي‌زاده پرداختيم. شيرزني كه خون غيرت و حميت همسر شهيدش را به ارث برده و با صلابت خاصي مي‌گويد: براي تداوم راه اهل‌بيت اگر لازم باشد بايد خون داد و هيچ عذر و بهانه‌اي در اين مسير پذيرفتني نيست.
 

داستان آشنايي‌تان با شهيد از كجا آغاز مي‌شود؟

ما با هم نسبت فاميلي دوري داشتيم. هر دو متولد سال 62 هستيم. اما مجتبي يكسال زودتر به مدرسه رفته بود و با رفتن من به مدرسه به خاطر اينكه متولد اول مهر بودم موافقت نكردند. لذا مجتبي از همان شروع از من جلوتر بود. وقتي قضيه خواستگاريشان پيش آمد، چون پدرم آقا مجتبي را كاملاً مي‌شناخت، نظرش به او مثبت بود. آن زمان همسرم در تهران دانشجوي دانشگاه افسري بود. نگران بود كه من ازدواج كنم به همين خاطراز مادرش خواسته بود تا با من صحبت كند و قول بگيرد تا درسش تمام شود منتظرش بمانم. پدرم در ازدواج دخترانش بسيار سختگير بود ولي به قدري آقا مجتبي را قبول داشت كه بدون هيچ شرط و شروطي قبول كرد. مهريه هم به خودمان سپرده شد. به نيت ياران امام زمان مهريه‌ام 313 سكه تعيين شد. با يك مراسم بسيار ساده در تاريخ 25/7/87 زندگي را شروع كرديم. مجتبي از من خواسته بود رازهاي زندگي بين خودمان بماند و مشكلات را خودمان حل كنيم و خانواده‌ها را در جريان مشكلات نگذاريم. هرچند آن قدر اخلاقش خوب بود كه من نيازي نمي‌ديدم گله‌اي داشته باشم. حاصل زندگي‌مان فاطمه متولد 88 و ريحانه متولد 90 است.

همراهي با كسي مثل شهيد زكوي‌زاده كه مسير زندگي‌‌اش به سمت شهادت بود، چطور بود؟ از خصوصيات اخلاقي‌اش بگوييد.

عقايد من و مجتبي خيلي به هم نزديك بود. گاهي حرف‌هايي كه مي‌زد درست همان حرف‌هايي بود كه در فكر من هم بود. هر دو احترام بزرگ‌ترها و خانواده‌ها را نگه مي‌داشتيم. بيشتر سلايق مجتبي در زندگي اعمال مي‌شد. به نظرات هم احترام گذاشته و هر دو اهل بحث نبوديم و با هم تفاهم زيادي داشتيم. خلقيات او در دخترهايم به خصوص ريحانه زياد ديده مي‌شود. مجتبي نماز اول وقت را فراموش نمي‌كرد. هميشه مي‌گفت براي نماز اول وقت كارها را كنار بگذاريد. همينطور روزه‌هاي ماه رمضان را بسيار بااهميت مي‌دانست. بي‌غل و غش و ساده بود و خيلي خوش‌اخلاق و شوخ‌طبع. اين اخلاق را هم در محيط خانه و هم در محيط اجتماعي اطراف خودش داشت. بسيار زياد به پدر و مادر و بزرگ‌ترها احترام مي‌گذاشت. براي پدر و مادر هم پسر بود و هم دوست. مايه آرامش آنها بود. وقتي از منزل بيرون مي‌رفتيم مدام دستش روي بوق ماشين بود و با همه احوالپرسي مي‌كرد. شش سال پيش پدرم از دنيا رفت. او تلاش مي‌كرد بعد از پدرم مشاور خوبي براي خانواده‌ام باشد. به صله‌رحم اهميت مي‌داد. با بعضي اقوام و دوستان مسافت زيادي داشتيم ولي به همه سر مي‌زد. همه اخلاق‌هايش برايم الگو بود ولي صداقتش مثال زدني. هيچ چيزي را در زندگي مخفي نمي‌كرد و همه چيز را صادقانه مي‌گفت.

چطور شد كه عزم رفتن به سوريه كرد؟

وقتي بحث حمله سلفي‌ها به حرم اهل بيت(ع) پيش آمد، مجتبي هم با اعزام دوستانش بي‌قرار رفتن شد و تصميم گرفت خودش را به جمع مدافعان حرم برساند. غيرت او براي دفاع از حرم زينب(س) وصف ناپذير بود. او اولين شهيد در جمع دوستانش و اولين شهيد باغملك خوزستان است. اما حضورش به اين راحتي‌ها نبود. پدر و مادر مجتبي هفت سال بچه‌دار نشده‌بودند تا اينكه با نذر و نياز پاي پياده به امامزاده عبدالله در خوزستان رفتند و از آنجا مجتبي را هديه گرفتند. به همين خاطر مجتبي براي آنها خيلي عزيز بود و دوستش داشتند. همسرم براي اينكه پدر و مادرش ناراحت نشوند گفته بود مي‌خواهم بروم كربلا. پدرش گفت مرا هم ببر. گفت نه براي كار مي‌روم و نمي‌توانم. خود من هرچند به خاطر تحصيل و مأموريت‌هاي مجتبي به دوري‌اش عادت داشتم، اما همين كه خواست برود تقويم را برداشتم و از او تاريخ برگشت را ‌پرسيدم. ناراحت ‌شد و ‌گفت از من تاريخ نپرس معلوم نيست چه روزي برگردم. منتظرم نباش مأموريتم شايد يك هفته يا يك ماه طول بكشد. در خداحافظي آخر بغضم گرفته بود گفت مرا حلال كن. پدر و مادر و بچه‌هايم را به تو مي‌سپارم. اين فاصله براي هميشه اتفاق افتاد.

آخرين وداعتان با شهيد چطور رقم خورد؟

آخرين صحبت با تلفن در شب شهادتش بود. احوالپرسي كردم ولي از دلتنگي‌ها و مشكلات هيچ نگفتم تا او را نگران نكنم و فكرش براي دفاع آزاد باشد، دلش نلرزد و حواسش پيش ما نباشد. بعد گوشي را دادم به دخترم فاطمه، پدرش به او قول داد اگر درسش را خوب بخواند سوغاتي عروسك مي‌آورد. بعد با ريحانه صحبت كرد. گفت بابا ما براي شما و دوستانتان دعا مي‌كنيم. هر شب با فاطمه و ريحانه صلوات مي‌فرستاديم و براي مجتبي و همه رزمندگان اسلام دعا مي‌كرديم. بغض گلويم را گرفت. گوشي را گرفتم اما نتوانستم جواب بدهم. باز شوخي كرد گفت ديدي تحمل دوري مرا نداري. خداحافظي و توصيه‌هاي آخر را كرديم و تلفن قطع شد.

از نحوه شهادتشان خبر داريد؟

دهم آذرماه كه يك روز قبل از اربعين مي‌شود، همسرم به همراه تعدادي از دوستانشان با خودرويي در حركت بودند كه گلوله خمپاره‌ دشمن نزديك‌شان و تركش‌هاي آن به ناحيه سر و پشت پاي مجتبي اصابت مي‌كند. فقط 20 ثانيه نبضش مي‌زند و همانجا به شهادت مي‌رسد. مجتبي امسال مدام در زيارت بود. كوه خضر و جمكران قم. بعد از زيارت قم گفت بايد حتماً به پابوس امام رضا(ع) هم برويم. در آخر هم زيارت حضرت زينب(س) و رقيه(س) را رفت و در شب اربعين با اينكه در كربلا نبود ولي طوري ديگر امام حسين(ع) را زيارت كرد.

همسرتان از حضورش در سوريه خاطره‌اي هم تعريف مي‌كرد؟

مجتبي بسيار قوي هيكل بود. از قرار لباس براي رزمندگان مي‌رسانده اما براي خودش لباسي اندازه نشده بود. اين خاطره مرا ياد روز ششم محرم مي‌اندازد و روضه حضرت قاسم(ع) كه زرهي براي او از كوچكي جثه‌اش اندازه نشده بود. قبل از اينكه سوريه برود خواب ديده بودم با همسران همكارانش هستم و آنها مي‌گويند جنگ شده است. گفتم مجتبي كجاست؟ گفتند رفت جنگ. از راهي رفت كه نتوانست خداحافظي كند. همسرم موقع رفتن ‌گفته بود به شايعات توجه نكن. سپرده بود از دايي‌اش خبر بگيرم. اما چند روزي بود كه خبر شهادت مجتبي به گوشمان رسيده بود و دايي‌اش هم كربلا بود. با پدر و مادرش تا صبح نگران سركرديم و من مرتب ياد سفارشات آخرش مي‌افتادم كه گفته بود مراقب پدر و مادرش باشم. صبح روز بعد به يكي از دوستانش زنگ زدم. گفتم همه همسران زنگ زده‌اند و به خاطر شايعات مجتبي بايد تا حالا زنگ زده باشد. اگر طوري شده بگوييد. اين شد كه خبر شهادتش را داد.

شما كه عزيزي را از دست داده‌ايد، نظرتان در خصوص راهي كه شهيد انتخاب كرده بود، چيست؟

به او افتخار مي‌كنم به خاطر راهي كه انتخاب كرده بود. اميدوارم آن دنيا دستگيرمان باشد. وقتي هم كه پيكرش را در پانزدهم آذرماه براي تشييع و خاكسپاري آوردند، بالاي جنازه‌اش رفتم. اما او را به ما نشان ندادند. به مجتبي زيارت قبولي گفتم. از اينكه بهترين سوغات (شهادت) را براي ما آورده بود تشكر كردم و خواستم مرا شفاعت كند. پيكرش از مسجد سيدالشهدا(ع) باغملك بر دستان مردم شهرستان تا روستاي چلچلك بدرقه و بنا به وصيت خودش به خاك سپرده شد.

پيش آمده بود كه بخواهيد همسرتان را از رفتن منصرف كنيد؟

اصلاً ياد ندارم او را از رفتن منصرف كرده باشم. اما مردم مي‌گفتند مجتبي حيف نبود! چرا گذاشتي برود؟ من هم به آنها گفتم چطور براي امام حسين(ع) سينه مي‌زنيد و مي‌گوييد ‌اي كاش آن موقع بوديم. مجتبي براي حسيني بودن خودش را ثابت كرد، فكر كنيد عاشوراست خودتان را ثابت كنيد. مجتبي از همه دنيا گذشت تا ثابت كند حسيني و ابوالفضلي است. حالا شما هم حسيني بودن و زينبي بودن خود را ثابت كنيد. خيلي از مردم وقتي شكوه و عظمت مراسم مجتبي را ديدند خودشان آمدند و دلگرمي ‌دادند. حتي خيلي‌ها براي رفتن بسيج شدند. مي‌گويند مي‌خواهيم انتقام مجتبي را بگيريم. قبل از رفتن مجتبي، يك شب همكارانش آمده بودند منزل ما. يكي از آنها پايش مشكل داشت و همسرش باردار بود. مجتبي به او گفت اگر دشمن دنبالت كرد مي‌تواني فرار كني؟ پس بمان و نيا. همكارش به همسرش گفت: ببين خانم زكوي زاده هيچ چيزي نمي‌گويد تو هم بايد صبور باشي.

روحيه دختران‌تان چطور است، بهانه پدرشان را نمي‌گيرند؟

روحيه فاطمه بهتر است ولي ريحانه بهانه‌جويي مي‌كند. چون هر وقت پدرش از سر كار مي‌آمد خيلي با او بازي مي‌كرد. همين كه از خواب بيدار مي‌شود گريه مي‌كند. عكس پدر را مي‌بوسد و مي‌گويد قرار بود بابا برايم عروسك بياورد ولي نياورد. ما بايد راه امثال مجتبي‌ها را ادامه بدهيم و طوري باشيم كه روحشان در آرامش باشد. همسرم لحظه آخر پدر و مادر و دخترها را به من سپرد و خواست در خانه قديمي نزديك خانواده‌اش زندگي كنم. سعي مي‌كنم وظيفه‌اي را كه به من سپرد به نحو احسن انجام دهم و همانطور كه او دوست داشت با خانواده و فرزندانش رفتار كنم. بايد براي فرزندانم هم پدر باشم هم مادر و براي خانواده همسرم بايد هم پسر باشم، هم عروس.

چه صحبتي با خانواده رزمندگان مدافع حرم داريد؟

من به همرزمان همسرم گفتم شما بايد راه مجتبي و امثال او را ادامه دهيد و نبايد خودتان را ببازيد. بايد انتقام مجتبي و مجتبي‌ها را بگيريد. با صحبت‌هاي من همسرا‌نشان هم آرامش گرفتند و به من مي‌گفتند: شما را كه مي‌بينيم روحيه مي‌گيريم و نگراني‌مان از بين مي‌رود. همه ما اين آرامش را مديون خداوند و حضرت زينب(س) هستيم. اميدوارم رهبر ما اين هديه را از ما قبول كند. ما هميشه پشت ولايت و رهرو و دعاگويش هستيم. او باعث افتخار ماست و رهبر ماست. آنچه در توان داشتيم هديه به رهبر، اسلام، به حضرت زينب(س) و حضرت رقيه(س) كرديم.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار
نیازمندیها
مطبوعات و خبرگزاریها